۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

Shadi

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد شادی * به قلم استاد فرزانه شیدا

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه   شیدا"


شادی چیزی نیست که بما بدهند ,
شادی آن چیزهائیست
که خود به خود میدهیم
تا به یاری آن شادمان باشیم.
چون امید چون تلاش چون پشتکار
ودرنهایت موفقیت ف.شیدا
● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد شادی ●
درزندگی آدمی «شادی» وشوق وشوراز جمله احساساتی ست که آدمی نیازفراوان به آن,دارد ومیدانیم که زمانی که شادمان شده ولبخند زده یامیخندیم فعل وانفعالاتی شیمیائی دردرون ماصورت میگرددکه بقای عمرانسان رانیزبیشتر کرده برعمرانسان میافزاید,کمااینکه بسیار گفته اند که خنده طول عمررازیادمیکندماانسانهانیازمند این هستیم که ازخودوپیرامون خود احساس رضایت داشته باشیم تابتوانیم,دردرون خوداحساس شادی راافزایش دهیم,وباروحیه ای شادتربادنیاروبرو شویم درفرگردخنده نیزگفتم که,زمانی که انسان تلاش کنددربدترین شرایط نیزروحیه ی خودراحفظ نمایدوباحَربهء"خنده"ازاندوه خودبکاهد,درواقع بربیشترین اندوه موجوددردل غلبه کرده,است وانسانی بردباروشکیبا میشودکه این صبروشکیبائی درزندگی او بسیاراورایاری خواهددادتا شرایط بدزندگی رابراحتی ازسربگذراندمن خودفردی هستم ک درتمامی شرایط میخندم,واجازه,نمیدهم درد یااندوه یافشاری درزندگی, مرازپای بیاندازد واین حاصل سالهازندگی,درخارج بوده,است که,انسان همیشه,دراطراف خودکسانی,راپیدا نمیکند که بتواندباایشان,تااینحدراحت وصمیمی باشدکه همه ی هم وغم خودراباآنان,درمیان بگذارد ودرعین حال کمترباکسی درباب غمهاسخن میگویم,وبیشترمواقع درگردهمائی هاومهمانی های دوستانه نیزچه,درمحیط فامیلی باشدچه دوستی تلاشم براین است که,این چند ساعت باهم بودن راحتی اگرروزهاوهفته ای باشددرشرایطی بگذرانیم,که همگی احساس راحتی وآرامش وشادی کنیم, وبرای آن ازهیچ چیزنیزدرخانه ام دریغ نمیکنم ودرعین حال,ازخانواده ی مادری آموخته ام که زندگی باتمامی بالا وپائین هاوقتی صمیمیت ومهردرمیان افرادباشدبراحتی میتوان همه چیز رادرزندگی ازسرگذراندوهمیشه نیزدرجمع خانواده ی خودساعات خوبی داشته ایم که به بگو بخنده,وشادی وسرورطی میشودوحتی برای,داشتن جشنی خانوادگی بهانه,لازم نداریم وهمینکه, دورهم باشیم,کافیست که تامیتوانیم,ازاین لحظات لذت ببریم مسلم,است که روزهائی درزندگی همگان هست که انسان آنروز شادی چون دیگرروزها احساس شادی وبی غمی نکندومشکلاتی,ازراه میرسندکه بناگاه برنامه ی زندگی راازروال خارج میکندباینهمه بازتربیت خانه,وخانواده ی من بگونه ای بوده است که حتی درگویایئ غم خودازجنبه های شوخ آن,استفاده میکنیم وکمی هم درعین داشتن مشکل وغم میخندیدم,وهمین باعث میشودکه براحتی خودرادرمقابل شرایط نباخته باروحیه ی بهتری باهرچه هست مواجه شویم.زندگی شخصی من درخانواده ای ساده,وکارمندبمانندهمه خانواده های ایرانی فرازونشیب بسیاری,راپشت سر گذاشت وزمانی که,ازخانه مادربیرون رفته وزندگی شخصی خودراشروع کردم نیزمسئله مهاجرت ودنیای جدید سبب شد که هیچ روزی درزندگی یکروز معمولی ساکت وآرام وبدون دردسرنبود وهمیشه بامشکل ومشکلاتی روبرومیشدیم کهانتطار آنرا نداشتیمو برای مادردنیای خارج به نوعی تازگی داشت وتاآشنا شدن به زندگی وراه,ورسم زندگی درمحیطی آشناوایستادن برسرپای خودمنو همسرم ده سال رابه سختی ومشقاتی فراوان درابتدابایک فرزندوپس,ازچند سالی بادوفرزندا سرگذرانیدم که طی آن به تحصیل وکارپرداخته وزندگی خودراازهیچ ازیک صفربه تمام معنی,به یک زندگی معمولی درآوردیم که بتوانیم درآرامشی نسبتا,مادی ومعنوی خانه ی خودراخانه ای بسازیم که تازه پس ازده سال شده بود خانه ای ایرانی بادوفرزندودررفاه نسبی وبامشکلاتی نسبتاکمتراز پیش وبازاگر صادقانه بخواهم بگویم همیشه چیزی جدیدهست که بادنیای ایرانی ماتفاوت داشته باشد تابرای حل آن با فرزندان خودبه فکرواندیشه فرو رفته وبدنبال چاره راهی باشیم که هم توان زندگی دورازوطن وبامردمانی,ازهمه ی سرزمین ها راکه دریک مکان جمع شده بودند داشته باشیم هم فشاری به خانه وخانواده وفرزند مابخاطر دوگانگی فرهنگ واجتماع نیامده همه درآرامش باشیم وحق یکی درخانه ازبین نرودوفکرایرانی مامحدودیتهای راکه برایمان ایجادمیکندبه طریقه ای چاره بجوئیم که هم بتوانیم درجای فعلی عادی ومعمولی چون دیگران زندگی کنیم وماننددیگران باشیم هم ایرانی باشیم,وزندگی عادی ومعمولی یک ایرانی راحفظ کرده باشیم,ودرعین حال در کشور فعلی توان جایگزینی مثبتی راداشته باشیم این از زمره مشکلاتی ست که شماباآن در روزانه زندگی خودمواجه نیستیدونیازی هم به فکرکردن به آن نداریدامابرای ماهرروز,روز تازه ای ست که باچیزی تازه تردرفرهنگ واجتماعی,مواجه میشویم که راه چاره,آنرانمیدانیم وبرای هماهنگ شدن باآن واینکه درست نیز عمل کرده باشیم دچار مشکلات فکری میشویم که چکاری درست چه,غلط است چه راهی برویم واز چه دری وارد شویم و...و باوجودحتی بیش از بیست سال زندگی درکشوری دیگرباز گاه درمانده برجامیمانیم که,این مشکل جدیددیگر,چه راه حلی,دارد درعین حال چون من 26 سال ازعمرخودرااززمان تولددرایران بزرگ شدم,وباخلاق ورفتار وشخصیت ایرانی بدنیائی آمدمبناگاه دیدن خوددرعالمی دیگر,آنهم در کشوری که, زایران,وایرانی چندان چیزمهمی هم,نمیدانست ,وکمترباایران وایرانی آشنابودندوبااخلاقیات ایرانی بیشترین چیزی که میدانستنداین بود که ایران کشوری مسلمان است وحتی هنوزهم بسیاری ازمردم,اروپامارااز نژادعرب به علت مسلمان بودندتصورمیکنند وکسی بااین مسئله آشنانبودکه,ایرانی هیچ رابطه ای با عرب نداردمگر درنام اسلام ونژاد ایرانی راکمتر کسی میشناخت ودرعین حال زمان زیادی نمیگذشت که,مهاجرایرانی به این سرزمین مهاجرت کرده باشدودرعین حال تعدادایرانیان به نسبت دیگرکشورها که بیست سی سال پیش ازمابه نروژمهاجرت کرده,بودند بسیارهم کم بودوهمچنان هم ایرانیان درپراکندگی شهرهای نروژزندگی میکند وبیشتر نیزجوانان پسرومجردایرانی,بودندکه دراین دوره,دراکثر کشورهای اسکاندیناوی,مقیم شده بودندواینکه خانواده دربین ایرانیان مهاجر کم بودهمه اینهاباعث شده بودکه به نسبت دیگرمهاجرین,ایرانیان درمیان مردم اروپا هنوز ملتی ناشناخته باقی بمانندکه,زیادنیزروابطی باآنها برقرارنمیشد بخصوص که بیشتر جوانان بودن که مهاجرت کرده,ومردم حتی بخاط آشنائی نداشتن بااین کشورواخلاقیات ایرانی باآنچه دراخبارشنیده بودند حتی ازجوانها نیزمیترسیدندوهرچه مردم اروپا وبخصوص نروژازایران میدانست هم باین ختم میشدکه"انقلاب" کرده,است ودرجنگ بسرمیبردودرمحدوده ی کمی ودرخلاصه ی اخباری ومتن های کوتاهی,ازایران سخنانی درگذشته شنیده بودند ودرروزانه هم,اخبار موصق ازحالت جنکگ وچگونگی جنگ به,اطلاع مردم میرسید که این برای شناخت ماکافی نبود چون دررابطه بافرهنگ واجتماع واخلاقیات مانبود که بتوانندبامابیشترآشناشونداین نیز کافی نبود که بدانندایران درجنگ است وکمکی به مهاجرایرانی درخارج نمیشد که اینرا نیز بدانند یا ندانندچراکه,درمحدوده ی زندگی روزانه صحبت اززندگی بودوچگونگی زیستن یک مهاجر درکشوری ناشناس با مردمی که,متقابلا هیچ آشنائی بامانداشتندو فقط اخبارازجنگ بودوبس که دراخبارجهان گفته میشد یادربرنامه ای به کوتاهی خلاصه شده بود,وبرخی نیزمیگفتند تاپیش ازانقلاب حتی,اسم"ایران"رانیزنشنیده بودندکه البته این مختص به,اسکاندیناوی بودکه بعلت هوای سردوبرفی آن کمترایرانیان باینسوی سرزمین می آمدندوبااینکه,درهر فصل سال توریستهای زیادی مهمان این سرزمین میشونداماایرانی درگذشته,اگربه خارج میرفت کشورهای دیگری را انتخاب میکردو ماهم درایران همانطور که میدانیداسکاندیناوی یعنی کشورهای نروژ سوئد ودانمارک راکشورهائی میشناختیم که شش ماه روزوشش ماه شب است درصورتی که تنهادر منطقه ی بالای این کشورهادر شمال که نزدیک قطب است هوا باین شکل شش ماه شب وششماه روز است وجمعیت کمی نیزاز مردم نروژباآداب وروسوم خاص خوددرآن زندگی میکنندوحتی به زبانی دیگر که زبان "سامی" گفته میشودسخن میگویندونمونه فرهنگهای خاص خودرادارندومثل کُردایرانی مادرمنظقه ی خودباعالم خودزندگی میکندورسومات وآئین متعلق به "سامی ها" بهرحال زندگی,دراینجاهم روال عادی خودراچون همه ی دنیاداردولی بازمستانهای سنگین تروبا وصف تمام این احوال زندگی درجائی که چه,از لحاط محیطی متفاوت بودچه,ازلحاظ دین وآئین وهم درنداشتن شناختی دوطرفه وبااب وهوائی نسبتادربیشترین روزها سردبناگاه خودرادرجائی دیگر میدیدم که چون کودکی نوپا میبایست همه چیز راازاول یادبگیریم تاتوان زندگی داشته باشیم ,لذاشادبودن واحساس آرامش کردن درمحیطی که نه من باآن آشنابودم ونه دنیای پیرامون من مرامیشناخت ,شروع زندگی درآن وایستادن بروی پای خودوهم موضوع اینکه شناختی ازخود بدست دیگران داده وبعنوان یک ایرانی خودرامعرفی کنیم,درهرروزه ی زندگی ودرکنارآن نیز یادگیری زبان,وهم اینکه توان اینراداشته باشیم ازپس کارهای خودبرآمده زندگی آرامی داشته باشیم درشروع وتا سالها برای مادراین دنیای تازه وبرای همه مهاجرینی چون من, ,کار ساده ای نبودامابه هرجهت زمانی که پابه درون این زندگی تازه درکشوری دیگر نهادم تنهایک هدف راپیش روداشتم,وآن اینکه منوهمسرم میبایست به هرشکلی هست تحصیل کنیم ومشقات راه,رابهرگونه که قادرباشیم پشت سربگذاریم ونگذاریم تنهائی وغربت مانع ازاهدافی شود که بخاطرآن زندگی درکشورخودراترک کرده ایم وغم غربت ودوری خانواده رابردل خودهموارکرده ایم پس درنتیجه لااقل باتحمل همه اینهامی بایست نتیجه ای مثبت رابرای مادربرداشته باشدکه ارزش اینهمه جدائیهاودورشدن هاوازصفر شروع کردن راداشته باشد
¤ تا سرودن¤
برای خواندنِ شعری آمده‌ام
که سروده نشده و نوشیدنِ جامی
که آورده؟!

تنهایی را چاره‌ای نیست
این واژه را نمی‌شود جمع بست

برای پرستویی آواز می‌خوانم
که حنجره‌اش را
به من قرض داده است
و گنجشک‌های سردِ ترس‌خورده
هم‌آوازِ من می‌شوند
که باز بهار
مثلِ همیشه دیر
بر نعشِ پرستو می‌رسد

برای خواندنِ فاتحه‌ای
آمده بود؛ رفت
شعری که سروده
نمی‌شود؛ می‌میرد.

¤ :«احمد زاهدی»¤
بااین تفکردرشرایط همیشه پیش بینی نشده زندگی درهرقدم جدیدبودتنها تلاش مااین بود که خانه محیط آرامش ماباشدودرکنارهم ویاری هم موفق شویم که هریک آمالی که بخاطر آن خانواده های خودراترک کرده ایم برسیم,واین باعث شدکه,ازاولین سالهانیز,تلاش خود را شروع کردیم وبه همه طریقی بیکدیگر یاری رساندیم تاباشرایط درس وتحصیل وخانه وخانواده همواره وقت درس خواندن بیرون بودن ودرخانه بودن مابه طریقی باشدکه به هیچ یک فشاری واردنیاید وحتی چهارسال اول که تنهایک فرزندداشتیم,همسرمن صبح زودازخانه خارج میشد وساعت ده شب بخانه میامدوعلت این بود که آنزمان مادر پایتخت ودرشهر"اسلُو" نبودیم و دانشگاه او بیرون از"اسلو" بود ومادر شهری درنزدیکی"اسلو" زندگی میکردیم وبرای رسیدن به دانشکده دواتوبوس ویک قطار راروزانه برای رفتن ومجددهمان تعداد رابرای برگشتن استفاده میکردوبعلت دوری راه واینکه درخانه نیزموقعیت درس خواندن نداشت تمام روزرادر دانشکده وبر سرکلاسهائی بودکه درساعات متفاوت شروع میشدوامکان برگشت به خانه رانیزنداشت وهمین شرایط راچند سال بعد که اودیگرکار میکردمن درشهری که بودیم دوره فشرده ی دکوراسیون راشروع کردم وروزانه بارفتن به کلاسهای خودو بردن وآوردن فرزندم ازمهد کودک وهمچنین به خانه داری مشغول بودم وچند سال بعد که دوفرزندداشتم برای رفتن به دانشگاه طراحی ودوخت ودیزاین مد,روزانه بایک قطار سپس یک اتوبوس ویک بارهم سوارشدن به مترو به دانشکده ی خود میرسیدیم وهمین راه را نیزدربرگشت طی میکردم فرزند کوچکم راازمهد کودک آورده فرزنداول یکی دوساعتی زودتر ازمادر خانه بودوروز درخانه ی مااز ساعت 5 بعدازظهربعنوان خانواده شروع میشددرحالتی که هم بایدبه خانه وبچه هارسیدگی میشدهم هرروزه من میبایست مقدارزیادی کاردرساعت 8 فرداصبح به,دانشگده تحویل میدادم ونه حتی یکساعت دیرتر.واین درست درزمانی بود که دکتر من علنااعلام کرده بود که دردهای عضلانی من تنهایک بیماری زودگذربراثر فشاربالای تحصیلی وکار وخانه داری نیست که برای همیشه ماندگارخواهدشد وبهتراست من آرام گرفته ودرخانه بمانم وتحصیل رادرنیمه راه,رهاکنم,ومن زیربارنمیرفتم که پس ازاینهمه زحمت نمیه راه راه رفته رارهاکنم چراکه همیشه وهمواره وهنوزمعتقدم کاری رایاشروع نکن یاوقتی شروع کردی بنحواحسن انجام بده وتمام کن چراکه انوقت است که میتوانی بگوئی تلاشم راکرده ام وازخودراضی باشی وشایداگرچنین نکنی,عمری ممکن است باخوددراین اندیشه بسرببری که اگررهانکرده بودم واگرادامه داده بودوهرطور بود خودرا به هدف وبه خط آخر میرساندم زندگیم چگونه میشدوبا"افسوس واگرها" زندگی انسان نه تنها به شادی نمیگذرد که تلخ نیز میشودوبهتراست بدست خودآنرابرخود تلخ نکنیم وقتی که میتوان تاجائی که میشود مقاومت کردوبه انتهارسیدومن به انتهای اهداف خودرسیدم وهمچنان نیزهرکاری را آغاز کرد م به پایان بردم و تابه امروززندگی خودرسیده ام,وهرگز کارنیمه تمامی رابجانگذاشته ام که برای آن برنامه ای نداشته باشم,وبی شک اگرکاری را برای مدتی بدلایل کمبودوقت یاگرفتاری یاگاه دردهایم در بخشی اززندگی خود, به تعویق انداخته یابیاندازم برنامه ریزی آنرانیزکرده ام که چگونه,وکی,کجادرچه ساعاتی وچه موقعی ,آنراانجام داده,و تمام کنم وفکر میکنم شادی انسان بسیار بیشتر میشود زمانی که انسان بداند چه میخواهدوخودرا به,انتهای آن نیز برساند.درواقع کاری شروع شده وکار تمام نشده هرگزدرزندگی من معنا نداردوبهرشکل بایدتمام شودحال به هرشکلی که هست هرچه هست هرگونه, که هست ,وزمانی که شروع شد,می بایست حتماتمام شود,و«اماواگری» نیزبرای خودم پذیرفته نیست بااینکه میگویندبه خودسخت بگیری دنیابرایت سخت میگیردودنیاراآسان بگیرتا ساده نیزبرتوبگذردامادرجائی که سخت گرفتن کاری نهایت موعودورسیدن به خواسته ای رابرای آدمی داردکه شادی وموفقیت آدمی درانتهای آنایستاده است دیگربایدحتی شده بخود سخت گرفت بایدتلاش کردبایدهر مشقتی راپذیرفت بایدبرنده شد وبایدرفت ورسید.
ودر واقع با همین افکار نیز بود که شرایط زند گی من وخانواده ام درنروژ, 4سال با تحصیل شوهرم و4 سال تحصیل من بدنبال خودباین رسیدکه هردو شاغل شده وبازهمان دوندگی روزانه را بدون اینکه حتی کسی راداشته باشیم که بتوانیم دردوران بیماری خودیافرزنادن ما ازاو یاری بطلبیم یا ساعتی فرزند خود را باو بسپاریم گذشت تا اینکه دیگر هردو تحصیلکرده,وشاغل بودیم وخندان بودن وشادبودن اگرچه دراینهمه فشار روزانه سخت بود
اما بازهم هیچ کدام ازاینهمه خستگی ها وفشارها وحتی دردجانزدیم,وهیچ چیز نیزباعث نشد که از خنده وشادی ما کم شود ودرمحیط خانه وخانواد باهم شادبودیم ومشکل عمده ای در گذر زندگی با زندگی ودنیای پیرامون خود نداشتیم مگر فشارهای اقتصادی دوره ی دانشجوئی, که تحمل شرایط آن برای ما مطلب مهمی نبود . انهم وقتی میدانستیم درنهایت میتوانیم دراین کشور با مدرکی خوب شاغل شده حقوق مناسبی دریافت کنیم و تمام سختیهای امروز رادرفردا جبران کنیم .پس میبینیدکه,انسان,اگربخواهد وتصمیم بگیرد که خودرابه جائی برساند حتی درغربت وتنهائی وبی کسی نیزموفق میشودواینکه بگوئیم امکانات وموقعیتهادرخارج بیشتر است وهرکسی بداندکه موقعیت هست مسلم برای خودکسی میشودازسوی کسانی که این رامیگویند نهایت بی انصافیست چراکه,هستند هزاران مهاجری که تمام این امکانات برای آنان بوده است,اما موفق به تمام کردن تحصیل نشدندیااصلاتحصیل نکردندیاهمواره وابسته به اداره کاربا کمترین حقوق بیکاری بوده,به سختی ومشقت وحتی اندوه ورنج وافسردگی زندگی کرده اند ومیکنندودلخوش بوده اند که فقط درخارج بوده اندونه تنهاباهمه,امکاناتی که«صدای طبل,آن نیزازهمان"دور" که میشنوید,خوش است» ولی کسی نشدندبلکه بسیانیزبه خواری کشیده شده یاسرانجام,ازغم روزگاربه گوشه ی انزواواندوه,وافسردگی,افتاده اندروی بازگشت رانیز ندارند ودرعین حال باوجوداینکه هنوزهمان,امکانات که مثلاگرفتن وام تحصیلی بودباذکراینکه دردوره کارمیبایست دوبرابرآن راازحقوق ماهانه رای آن پرداخت وبرگردانده شود,که نیمی,ازحقوق اصلی به آن میرود ونمی دیگربه مالیات ,آری چنین امکاناتی!هست باپرداخت درصدبهرهء بالاکهخود یک بدهی سنگین و دردناک است که ببینی هرماه,نیمی,ازحقوق توبرباد میرود چون تحصیل کرده ای ومعمولاخودنروژی نیازی نداشته چنین وامی رابگیردچراکه یک,جوان نروژی تابتواند سعی میکند این وام رانگیرد وخانواده ی اوبه اویاری میرسانندودرکنارآن نیمه وقت کارمیکنندوبه مهاجر بدون داشتن مدرک وبدون داشتن سابقه وبراساس خارجی بودن نیز براحتی کار نمیدهندوبهرحال که چنین وامی رابادرصد بهره ی بالانمیگیرندتادرفرداها حقوق او دست خورده باقی بماندوتنها طبق سیستم کاری,مالیات ازروی آن کم,گرددوتمامی حقوق کاررابه,همان شکل برداشت کندوبااین شکل بازفشارمالی داشته باشدوهرروزنیزبهره به روی بهره,افزوده میگردد وهمگان نیزمیداندگرفتن وام یعنی گرفتارشدن,ولی مهاجرکسی رانداردالحمدالله بچه پولدارهم نبودیم,که تکیه برجیب باباکارمارامثل باباهای نروژی راه,بیاندازدواگربودیم هم شهریه دانشگاهای خارج,رابابای میلیاردرهم زورش میامدبپردازد,چه,برسدبابائی کارمندوبازنشسته,وهم,اینکه بهتربودوسنگین تر بودیم که نشنویم:"پسرراهی کردم ودخترشوهردادم بروید,نه باسه,چهارتای دیگربرگردید,وبازهم خرج زندگی خودرازمن بخواهید!که برحق بودسخن حق,اگرکه گفته میشد,خدائی هم,بسیارنددرخودایران که,هنوزباباخرج زندگی پس ازازدواج,دختروپسر خودوآنان,رامیکشدامابهرشکل بسیاری مهاجرین اینراهم نداشتندندارندچراکه بهره برداری ازامکانات هم,پول,ودارائی میخواهد,مانندهمه ی جای دیگردنیاتاکه بتوان,به آن,تکیه کرده وناچاراست باین بهره ی بالابرای تحصیل خودوام راگرفته,وتاآخرعمردرحال پرداخت بدهی آن باشدامابهرشکل اینگونه,امکاناتی هست,هنوروقت دارند,هنوزمیتوانندشروع کنند,ولی به,آنچه هست رضایت داده وبه هرچه,هست میسازندونام سرنوشت میگذارندودرنهایت میگویندآسمان همه جایکرنک,است,امابه شکلی منفی.حقایق را باید گفت حتی اگر گاه انسان با نگفتن آن میتواند بسیار ی ازچیرها را پنهان کند اما بنظرمن وظیفه است که اینرا بازگو کنیم که چندان هم هرچه میشنوید را باور نکنید براستی هم "آوای دهل شنیدن ازدورخوش است".وحقایق وواقعیتها بسیار متفاوت با آن رویائی ستکه از زندگی خارج شنیده وهمچنان میشنویدوآنکه هیچ کسی نشد وبه هیچ جائی نرسید به شکل منفی خود آه میکشدومیگوید:آسمان همه,جایکرنگ است ومنهم آه میکشم ومیگویم "برای ماالبته بیشترآن آسمان آبی پشت ابروبرفی وبارانی بود,درنتیجه,زیادفرقی نمیکندچه رنگی باشدما,آن رنگ رابهرحال نمی بینیم,وخورشید نیزدراینجا"ستاره سهیل"رابسیار,روسفیدکرده,است, واسمان درهمه جا یکرنگ است وهمه جا همان هشت ساعت زحمت روزانه وبروبیاها وزحمات زندگی وجود دارد اما با زبانی بیگانه ولی بهرحال ,درهمه جای دنیا میتوان,درپشت ابرنیزدلی آبیِ آفتابی بود وآسمان را آبی دید,اگرانسانی درحرارت وگرمایی,ازتلاش باشدوخواهان رسیدن به آرزو ها,وگرنه وطن باشدیاغربتگاه,یاقربانگاه,درهرکجا میشودقربانی زندگی بودویادرخواست قربانی بودن کردو بانشستن وهیچ بودن زندگی کردورضایت نداشت وشادنبوداماشادی دردست خودماست وخودآنرابرای خودمیسازیم ,امابسیارندانسانهائی که,متاسفانه خودراهمواره قربانیان زندگی وسرنوشت میدانندوشادی,رابه,خاطره هاسپرده اندوشکایت کردن,تنهاروش آرامش, ونحوه ی زندگی کردن,ایشان شده است دروطن وبی وطن بودن نداردکه شادی وقتی پیدا میشودکه,انسان هم راه خویش راپیداکرده باشدوبرای آن نیزتلاشی کرده باشددرغیراینصورت شادی محلولی نیست که نوشیده وتشنگی خنده مابرطرف شود.
¤ «عشق و جان»¤
من آن عاشق ترین پروانه هستم
که عهدی بر سر جان با تو بستم
تو آن شمع خرامان سوز هستی
که چون آتش به جان من نشستی
چه خوش آن سوزشی کز یار باشد
بنازم آتشی کز دوست افتد
خوشا شب زنده داری های بسیار
که در فرقت به جان هیزم بریزد
ندارم هیچ باک از آتش عشق
که این آتش ز مرهم خوشتر آید
¤ شاعر:« احسان ضامنی »¤
اماانسانهای موفق درخارج ازکشورغریبه های تنهائی بوده اند که جزخود کسی رانداشته اند اماهمین انسانها, کسانی بوده اند که هریک رابرای شمانام ببرم ساعات استراحت وخواب وراحتی کمتری رادرزندگی داشته اندودرنهایت اگربه جائی رسیده اند بازجایگاهی بوده است که برای حفظِ,آن,مجبوربوده اندچون همگان,همیشه تلاش مداومی را دنبال کنند چون همه جای دنیا به 8 ساعت کارحقوق میدهندوبدون کارکردمشترک زن وشوهرزندگی به شکل راحتی نخواهد چرخیدچراکه,اینجانیز گرانی خودراداردوبه نسبت حقوقی که دریافت میشودمالیاتی نیز پرداخت میگرددوبه همان نسبت نیزموادغذائی ونیازهای اولیه زندگی هزینه های خودراطلب میکند.چنانچه خانه ای هم موفق به خرید شده باشیم که ماهانه مبلغ زیادی ازحقوق رانیز بابت این خانه یانه اجاره خانه می بایست کنارگذاشت واکثراسالها طول میکشدتاکسی درخارج قادربه خریدخانه ای باشدوخودپس از 12 سال با شاغل شدن خودم وهمسرم توانستیم صاحبخانه شویم همه وهمه نماینده ی این است که زندگی درایران وخارج به یک گونه میگذرداماشما میتوانیدبازبان مادری بامردمی زندگی کنیدکه شمارامیفهمندوما باید بازبان دیگری صحبت کنیم بامردمی که مارانمیشناسندوبمانند همه جای دنیاعام وخاص یکسانندوگاه هستند کسانی که اصلاهیچکس رانمیفهمندوخارجی وداخلی نداردوبهرحال جائی ست باقانون ورفتارهاواخلاقیات متفاوتی,آنهم نه فقط بایک شخص نروژی که بانواع نژادهاوکشورهابسازیم,ودرعین حال,هم مجبورباشیم مدام خودرابه دیگران ثابت کنیم,که انسان بدی نیستیم وایرانی هم یعنی بشری روی کُرّه زمین وازمریخ نیامده ایم ودرکنارآنهم زندگی خودرابرای,خودیک زندگی ثابت وبرروی روال کرده باشیم که توان زندگی درآن رانیز داشته باشیم پس قبول کنیداگربازهم بگویم وهنوزهم بگویم:"آوای دهل شنیدن ازدور خوش است".بایدبه این اعتراف کنم که بیشترین وتنها مزیت فوق العاده ی اروپائیان بخصوص مردمان اسکاندیناوی که گفتن آن گفتن,هم داردووظیفه است که درقبال ایشان می بایست انجام داده شود,این است که,ایشان برسردولت وملت وهم میهن خودکلاه,نمیگذارندودرپاکی وصداقت روراستی ودرستکاری باوجدان ملی ومیهنی,وانسانی ,هم به دولت خودخدمت میکنند هم به,میهن خودوفرزندان نسل کشورخودوهمچنین ماو فرزندان مارانیزازخوددانسته,ودرتربیت آموزشی ودرست خودازاین مرحمت بی بهره,نگذاشته اندواین نیز"مزیت" کمی نیست وجای تحسین وتشکرداردکه نسل,دیروزوامروز وفردای ایشان پرباشد,از ملت وفرزندان ملتی که,انسانهائی صادق ودرستکار,راستگوهستندکه زندگی خودراباقانونمندی,ودرستکاری,ووجدان کاری,واجتماعی بگذرانندوآنراوظیفه بدانند نه لطف.چیزی که دراماتمی کشورهای دنیا واجب وضرروریست تا مملکتی به اوج رسیده وبه پیشرفت برسدوکشوری شادراداراباشد بامردمانی شادتر
● صدای زندگی ا●
درصدای باران
یا صدای باد
در خش خش برگها
تا کاغذی رها در هوا
در صدای رود یا نوای موج
در چهچهه مرغ های بهاری
یا در همهمه هائی
کوچه وخیابان
آنچه همه در پی آنیم
صدای زندگیست
مانده ام با کدامین نوا
در کدامین صدا
وتا کجا میشود
دلخوش بود
مانده ام
در کشاکش بودن
دلم را در کدامین خرابه
پنهان کنم
تا درناله های پر طپش قلبم
ازپا نیافتم
و باز بشنوم نوای زندگی را
که دوراست از صدای دل
دورتر ازمن و حتی بودنم
بر جای مانده ام
فرو رفته در خویش
مانده در سکوتی دردآور
بسته لب در آروزی سخن
چگونه تاب آورم
زیستن را
آه غم هرروز چون پیچکی
در دلم می پیچد
نفس تنگ میشود
بیقراری دلم را
لرزان میکند
بی تاب میشوم
و میخواهم در صدای باد
در صدائی از زندگی
خود را فراموش کنم
تو چه میدانی چقدر سخت است
در دور دست آه کشیدن
و بی هیچ رسیدنی راه پوئیدن
و باز هیچ...هیچ ...هیچ
ایکاش اینگونه نبود
جمعه، 14 اردیبهشت، 1386
¤سروده ی : فرزانه شیدا¤
درنتیجه قبول کنیدشادبودن وشادماندن باینهمه فشارکار سختی های روزمره دردسراسر دنیا خودنیزکارسختی ست اماناممکن نیست چراکه,هرچیزی راه خودراداردواگرموفق شویم خودرابه جایگاهی برساینم که آرزوی آنراداریم درنتیجه همواره شادخواهیم بودومشکلات روزمره نیز تبدیل به روال عادی زندگی شوندکه خواهی نخواهی باید,باآن زندگی کردوراهی برآن جست وچون قادر باشیم چنین باشیم مسلما تجربیاتی را نیز آموخته ایم که بما بیاموزد زندگی همواره شیب وفراز خودرا دارد وشادب ودن با داشتن تمامی این مشکلات خودهنرواسیتعدادی است وبااین نگرش کمترباهرغمی ومشکلی,ازپادرافتیم وآنگاه است که,انسانی هستیم, که,دیگربه زندگی باتجربه وشناخت نگاه میکنیک وبی تجربه وخام,نیزنیستیم, وباید بدانیم که همین فشارهاست "آدمی"فولادآبدیده,ویاسنگ زیرین آسیابی میکندکه برای شادی هم جای خودرادر زندگی خود پیداکندودرتمامی پیچ وخم هابازهم خندان وشاد باقی بماند بخندیم وشاد باشیم چراکه درشادیها وخندیدن ها روحسیه دوباره ای خواهیم داشت برای مقابله باتمامی مشکلات زندگی واین خود رازیست که یافتن آن سالها اشک را به همراه داشته است تا یاد گرفته شود بسیاری از اشکهارا میشد به لبخندی از سرگذراند وباز درهمینجا بود که هستیم .
¤عمری¤ شعر از:«احمد زاهدی »¤
آویخته
خود را از سایه‌‌ی جهان، به‌دار
یک‌تن که می‌پنداشت
می‌رسد روزی برایش
یک بوسه همراهِ نامه‌ای
این ماه را که شکست
شب‌های ما تیره شد
جزایش را آویخته خود بر دار
جهانِ شبِ تاریک بی‌مهتاب
می‌پنداشت، خواهد رسید روز و چه روشن
ماه را شکست
و خورشید، هیچ
لب‌های صبح را نبوسید.
¤ شعر از:«احمد زاهدی »¤
ولی میبینیم بسیاری راکه همه چیزدارندالا شادی یاکلکسیون غمهاومشکلالت آنان پرشده است یا کلکسیون دارائی آنهااماهمچنان درنمونه ی این کلکسیون جای شادی خالیست واین همان کمبود"معنویت انسانی"در فردی است که خودرانمیشناسد که قدرت خودرادرزندگی تجربه نکرده است که,خودراباورنکرده است که همگان را,زندگی,رادنیارا, به این شکل نگاه میکندکه همه چیزوهمه کس برعلیه اوست وپای صحبت,اینگونه,افرادی چون بنشینیددر نظرایشان همواره درزندگی او,همگان مقصرندوهیچکس دست یاری ویاوری برای اودراز نمیکندهرکسی فقط بفکرخود است وانگارکه همه موظفند تنهابه فکر ایشان باشندوازکاروزندگی خود زده بفکرشادی وشادنمودن وخوشبخت کردن ایشان باشند.درعین حال همه ی دیگران رانیز درزندگی درفکر خود تحقیر میکند.درنگاه ایشان انسانهای شکست خورده وموفق همه فقط "شانس" خوبی آورده اند که توانسته اند کسی شوندیاشاید ,بابای پولداری داشته اند که باینجا رسیده اند و....بی انکه,آینه ای درپیش روی فکرخویش بگذاردوببیند خودچه بوده است ,چه کرده است ,چه میکند چراهمه چیز رامقصر میداندجز خود راوهمه زندگی خویش رابازی سرنوشتی میپنداردکه اوتنها بازیچه ی آن بوده است ؟بی آنکه بداندهیچکس باندازه ی خوداو مقصر نیست . ما نه تنها از یکدیگر بدور افتاده ایم که ازخود خویش نیز دور شده ایم که اجازه میدهیم ناکامی های زندگی برما چیره گردد وبرما پیروز شود.

¤ آی آدما... آی آدما!! ¤

آی آدما ...آی آدما...
چی شد صفای قدیما؟!
رسـمای خـوب زندگی
محبت و عـشق و صفا
چی شـد دلای مهربون
با قلبی خالی ازجفا

نه بوددروغی بین ما
نه شکلی ازرنگ وریا
اون همزبونی, همدلی
آخه بگین رفته کجا؟!
انگار چیزای جدیدی
اومده درجای اینا
زندگی مادی شـده
تمام سـرمایه ما
خونه وماشین وزمین
دسته چک و پولوُ طلا
هرکسی در فکرخودش
ازغم دیگرون جدا
از قلب خـوب آدما
شمابگیـن!...
چی مونده جا؟!
میگذریم از کنارهم
باسردی وُ.. بی اعتنا
بیـن دلا ی آدمـا
اینهمه بی مهری چرا؟!
از روزگار امروزی
دلم گرفته بخدا
دنیا شـده برای ما
غربت سرد ِآدما!!
بایدبپاشـیم دوباره
عـطر محبـت تـوُهـوا
دست بزاریم تُودسـت هم
بشـیم دوباره آشنا!
بدیم به مهربونیها
دوباره رونق و جـلا
با هـم باشیم, کنارهم
یکدلوُ گـرموُ همصدا
تاکه نشه دنیای ما
غربت سـرد آدما

با مهربونـی خـدا
ساخـته شـده دنیای ما
قدرشوبـاید بـدونیم
توُ زندگیِ گـذرا
بیان وهـمصدا بشیـن
دوباره مثل قـدیما
بامـهربونی ها باشیم
بنده ی خـوب اون خـدا
بیاین باهمدیگه باشیم
آی آدما ...آی آدما!!
¤ سروده ی فرزانه شیدا 1382¤
دنیاوامکانات برای انسان برای همه درجائی که هستیم به یکسان است فکر کنیدچرا براستی کی از هیچ به همه چیز رسیدودیگرنرسید وبه عملکرد هریک درنوع وشکل زندگی ایشان نگاه کنیدبی شک جواب خودرابدون گفتن کسی درخواهید یافت کسی بانشستن وخوابیدن وناله کردن کسی نشدونمیشود وشادی برای آنانی نخواهد بودکه تلاشی برای داشتن ان نمیکنندوهمواره ازاوضاع گله مندوازدنیا ومردم شاکیند,درنتیجه جائی هم برای شاد بودن برای خودباقی نمیگذارد تا شادی را حتی برای خودمعناکند.ودرنهایت بپذیریم که:شادی چیزی نیست که بمابدهند, شادی آن چیزهائیست که خودبه خود میدهیم تابه یاری آن شادمان باشیم.چون امید چون تلاش چون پشتکار ودرنهایت موفقیت
____«اتفاق»____
افتاد
آنسان که برگ
- آن اتفاق زرد -
می افتد
افتاد
آنسان که مرگ
- آن اتفاق سرد -
می افتد
اما
او سبز بود و گرم که
افتاد.
¤ از:« قیصر امین پور »¤
رازهادرهنگامه شادی وبازی آدمی است.نکته فراموش شده جهان,اندیشه،تعریف درست این حالت هاست .*اُردبزرگ
شادی وامیدروان آدمی رامی پروردگرچه تن رنجوروزخمی باشد.*اُردبزرگ
شادی وبهروزیمان راباارزش بدانیم،تن رنجور نیرویی برای ادب و برخورددرست برجایی نمیگذارد.*اُردبزرگ
زندگی ، پیشکشی است برای شاد زیستن .*اُردبزرگ
آنکه نگاه وسخنش لبریزاز شادی ست دردوران سختی نیزماهی های بزرگتری,ازآبمیگیرد.*اُردبزرگ
ابله ترین آدمیان,آنانیندکه با مسخره نمودن شایسته گان شادمی گردند.*اُردبزرگ
* سنگینی یادهای سیاه را
با تنهایی دو چندان می کنی …
به میان آدمیان,رُو,ودرشادمانی آنهاسهیم شو,لبخند آدمیان اندیشه های سیاه راکمرنگ و دلت راگرم خواهد نمود.*اُردبزرگ
هنگامه شادمانه سرودن وبنواختن ،چه زودگذر وکوتاه ست.*اُردبزرگ
باوربدبختی ازخودبدبختی دردناکتر ست.*اُردبزرگ
بدبخت کسی است که نمی تواند ناراستی خویش رادرست کند.*اُردبزرگ
سرآمد این جهانی شما هر چه بزرگتر باشد سرنوشت زیباتری در برابر شماست.*اُردبزرگ
اگر بر ساماندهی نیروهای خود توانا نباشیم ، دیگران سرنوشتمان را می سازند.*اُردبزرگ
پایان فرگرد سرنوشت ●نویسنده:فرزانه شیدا●

   Small Business Tools
Click here for to find products that will help grow your small business.
Click Here For More Information
 

Sarnevesht

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد سرنوشت *


● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد سرنوشت ●
●بدترین زمان زندگی ما,« بهترین »زمان تلاش وکوشش وتغییربرای رشدوپیشرفت ماست .ف.شیدا

در فرگردهای پیشین نیز بسیارگفتم که انسان سرنوشت ساز خویش است وزمانی که نیازبراین بوده است که انسان همه ی آنچه راداشته به کناری بگذاردواز صفرزندگی خودرا شروع کندوازخودخویش انسانی بسازدکه ازاین پس توانائی بیشتری درزندگی داشته باشدآنگاه متوجه میشودکه خودرااسیر دست تقدیر وسرنوشت دیدن تنهافکروتخیلی ست که درذهن خودبه بیهوده پرورانده ایم واین امربر بیشترانسانهائی خود ساخته نیزثابت شده است.انسان تازمانی که افساراسب زندگی خویش رابردست نگیرد اسب سرکش دنیاوسرونوشت به هر شکل که دوست داردخواهد تاخت وآدمی که خودوزندگی وسرنوشت خویش رانیزدوست نمیداردبراینکه چگونه این زندگی بگذردنیزتوجهی نداشته وچندان گام شایان توجهی نیزدرزندگی خود بر نخواهدداشت.
_____ * گلستان سعدی *____
دل می‌رود و دیده نمی‌شایددوخت
چون زهدنباشد نتوان زرق فروخت
پروانهٔ مستمند راشمع نسوخت
آن سوخت که شمع راچنین می‌افروخت
_____ * گلستان سعدی *____
معمولا انسانهائی که براثرفشارزندگی خواه,ازکودکی خواه درزمانیکه مسئولیت بارزندگی رابردوش میکشندوتلاشهای ایشان بی ثمرمیماند خودرااسیردست سرنوشت وتقدیر میپندارندوبسیارنیز نمونه جمله های از مردم میشنویم که میگویند:انگارمارابرای خوشبخت وشادبودن نیآفریده اند, سرنوشت بامن سریاری نداشت ,تقدیرمن چنین بود,قسمت اینگونه میخواست.امادرنظر بسیاری ازبزرگان عالم این تنهابهانه ایست برای, خشنودنبودن خویش اززندگی تابدین وسیله,هرچه راکه هستیم ونیستیم برای خودودیگران توجیه کنیم, بنظرمن تنها چیزی که چاره ای برآن نیست مرگ است ودرغیراینصورت در بدترین وبهترین شرایط انسان,اگر تصمیم بگیردزندگی خودرابگونه ای دیگرشروع کندهمواره درهرسنی نیزکه باشد قادراست اینکارراانجام دهداگر پشتکاروایمان بخداوخودراهمواره باخویش داشته باشد سخت ترین راهها بلندترین کوههاوتمامی آنچه که میتواندبرسرراه او مشکلاتی رابرای ادامه ایجادکنداز سرخواهد گذراندکافی ست که دراین زمان ازخوشبختی وموفق بودن در«سرنوشت »و« هستی» خودراچون معشوقی بنگردکه,رسیدن به وصال آن رسیدن به آمال وآرزوهاست ودرفکر"بهسازی" وپیشرفت وخودسازی خویش باشدواسین تنهاشعاری نیست که آمده بگویم وبروم وانتظار داشته باشم بی چون وچرا مورد قبول واقع شود من درزندگی خوددرهمه شرایطی وقتی تصمیم گرفتم کاری رابکنم کرده وبه اتمام رساندم وهمواره شرایطی که دربسیاری ازموارد,در زندگی بوده لحظات سختی رانیز برمن داده است اما همیشه وقتی قصد چیزی را کرده ام تااخرین مرحله رفتن نیز آنرا ادامه داده وبه پایان برده ام وپیش از به پایان رساندن,آن نیز لحظه ای ازپاننشستم وبیماری ی سرما وگرماوشرایط مختلفی که هرکدام میتوانست بهانه ی خوبی برای دست کشیدن باشدرانیزاز سرگذرانده وهیچ چیزدرزندگی من باعث نشدازراه رفته بازگردم وخودراناامیدببینم ویابه ناامیدی تن دهم چراکه معتقدم تصمیم درزندگی ,میبایست سرانجامی نیزداشته باشداینکه تصمیم بگیریم ودریکی دومنطقه که بازماندیم ودچار مشکل شدیم ازراه به ناامیدی رفته بازگردیم هرگز دوای دردمادرزندگی نیست وبایدرفت وشفا گرفت وبه انتهای مطلوب رسید.
___*رباعیات سعدی*___
شبها گذرد که دیده نتوانم بست
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست
باشد که به دست خویش خونم ریزی
تا جان بدهم دامن مقصود به دست
___*رباعیات سعدی*___
بسیار دیده ایم نیروی فکر وقدرت اندیشه آنگونه انسانی ازآدمیان ساخته است که تادیروز بودن ایشان هرگز تصورنمیکردیم چنین پشتکاروهمّتی رادرچنته داشته باشدیا قادرباشدکمترین موقعیت زندگی خویش رابه شکلی خوب,اداره کنداماهمان شخص درمنطقه ی فشاروناچاری گاه بدست خودمعجزه ای در زندگی خودمیکند که همگان رادر شگفت می اندازدوتمامی,وتمامابخاطراین مسئله است که یا زمانی انسان ازاینکه آنچه هست همانگونه باز باقی بماندوبازرهم همانگونه باشدوبه گونه ای که امروزودیروززندگی میکند, بازهم همانطورادامه دهدبه ستوه می آیدیااینکه دست همان سرنوشت وروزگاراو رابه تنگنای فشار زندگی میشکاندونفس براوتنگ شده احساس میکندکه,اینجادیگرباید کاری کردوبایددانست اگرزمانی فشارزندگی باوج رسید لحظه ی شروع ماست ودقیقادرهمینجاست که خداوند,دنیاوسرنوشت وکائنات تصمیم گرفته اند فرصتی به مابدهند تاازخودکسی بسازیم وخودرااز برهوت دنیای سردونابسامان وناخوشایندخویش برهانیم وحتی اگردنیای پیشین مانیزدراین منطقه چندان دنیای بدی هم نبوده باشد شایددراین نقطه فعلی امروزی که قرار گرفتیم برای مامجدد, مکان برخواستن وپیش رفتن و به خودخویش رسیدن وتلاش دوباره ای برای زندگیست تابهتربه مقاصدی برسیم که لازمه ی زندگی بهتربرای ماست دوشاید جای ترسیدن وناامید شدن ازموقعیتهای فعلی زندگی خود بایستی دریابیم که امروز دنیاچه چیزی رابرای ماکنار گذاشته است وپی ببریم که چه باید انجام دهیم تامجدددرزندگی خودآرام بگیریمچراکه هرتحولی درزندگی به غم باشد یاشادی درپی خود تحوبلات دیگری رابدنبال داردوشایدزمان رشددوباره ای برماست.
_____ سرنوشت______
دوباره قرعه ء تقدیر شیاد
بنام این منه سرگشته افتاد
دوباره من شدم قربانی او
که ویران دل کند مارازبنیاد
دوباره این جهان مردم آزار
در آورده صدایم را به فریاد
دوباره گوشه گیر غم رفته
به حوری شد اسیر ظلم وبیداد
دوباره تا که آرامی گرفتم
به خشمی بر دلم حرمان فرستاد
دوباره خشم خود برمن گرفته
دوباره کرده از ویران دلم یاد
دوباره چشم بر ویرانه دارد
مبادا یاوری آید به آباد
دوباره در رهم دامی نهاده
که خود صیدم کندمانند صیاد
نمیخواهد که آبادی بگیرم
چو خود اینسان مرا ویرانیم داد
مرا هر دم به اندوهی کشاند
مبادا لحظه ای این دل شودشاد
مرا ویرانه بهترمی پسندد
چو خود بنیاد این ویرانه بنهاد
اسارتهای دل خشنودی اوست
نباید دل شود از غصه آزاد
و میدانم به تزویر خودش بود
اگر در قرعه اش نام من افتاد
خدایا بس دگر رنج و عذابم
زاین دنیای ظالم...آه.. فریادددددد
_______۱۳۶۲/ف.شیدا____
درصورتی که همگان آنچه راکه در فشار ومشکلات برخود می بینندوناچار به تحمل وصبوری شده یا خویش رامی بازند «بخت بد »خودمیخوانندامااگربه زندگی افرادشهیر وبزرگ دنیابنگریم هیچکس در آسودگی خیال وراحتی و بانهادن پابرروی پا ونشستن ولم دادنی کسی نشد که,امروز شده است ونامی برای خودساخته است که چه در قید حیات باشد چه نه همواره یاد بودن او کارهائی که درطول زندگی خود کرد نام و خاطره وسرگذشت زندگی اووحتی دوران بودن خوداوبیادهمگان میماند ودرتاریخ دنیا جاودان شده ومیشود.عشق به خودعشق بدنیاعشق به آخرت میتواندازانسان کسی رابسازد که درخود سازی خویش درسخت ترین راهای ممکن باجان ودل وباامیدوپشتکارقدم بگذاردوباقدرت کامل تلاش کند که ازبیراهه ها به راه رسیده وبه نقطه ومبداء "آمال وآرزوهای "خویش دست یابدوازخویشتن خویش کسی بسازدکه همواره آرزویش راداشته است.
___ * بازگشت _____
تا بازگشت ِ ما همه باشد به سوی ِ تو
ما ، از توییم و ، آینه پرداز ِ روی ِ تو
خرم دمی که چون پر ِ کاهی ، به دست ِ باد
زین خاکدان ِ تیره ، در افتم به کوی ِ تو
از چشم ِ سر ،نهانی و بر چشم ِ دل عیان
بیچاره کوردل ، که کند جستجوی ِ تو !
زاهد که آن " بدی " همه بر اهرمن نهاد
خصمی نهاده در بر ِ ذات ِ نکوی ِ تو !
از ماست هر " بدی " که بدین عقل ِ چاره ساز
لب تشنه ایم و باده ی ما ، در سبوی ِ تو
اندیشه گرم ِ حیرت و عشق ، اوفتاده مست
زان حلقه های ِ زلف ِ خوش ِ نافه بوی ِ تو
هر زاد و مرگ ما ، همه تا " بود " دیگری است
ریگی به جا نمانده و نماند ، به جوی ِ تو
بس خلیل ِ پادشاه و گدا ، کز زمانه رفت
تا در زمانه تازه شود ، گفتگوی ِ تو
بر میر ِ کاروان چو حرامی ، تویی امید
دست ِ دعای ِ هر دو ، چو خیزد به سوی ِ تو
زنجیر ِ کهکشان که سپهرش بود به دام
تاری بود ز حلقه ی زنجیر ِ موی ِ تو
عارف خموش و واعظ ِ جاهل ، به صد قیاس
پر کرده عالمی همه ، از های و هوی ِ تو
آن عقده ای که وهم و خرد بر تو ، ره نیافت
با پرده های ِ غنچه وش تو به توی ِ تو
آن مرگ ِ خوش به کام ِ فریدون فرو فرست
ای داغ ِ سینه ، باغ ِ خوش آرزوی ِ تو
______ « فریدون توللی » _____
باینوصف خوب است مانیزازاین الگوهای بزرگ دنیا بیآموزیم که تلاش دربدترین زمان وامیدبه بهتر شدن اوضاع ِزندگی,وپشتکاربرای بهتر کردن زندگی خودویاکوششی برای رسیدن به هدفی همواره زمانی برای انسانی,شروع میشود که دربدترین زمان ممکن زندگی خودسر میکند یااینکه زمانیست که میبایست شروع کندواین همان شتر بختی ست که انتظارش رامیکشیم همان خوشبختی ست که بدرخانه ی ما میکوبدوشایدسالهادردل,آرزویش راکرده ایم.درنتیجه بدترین شرایط ممکن درزندگی مابهترین زمان تغییر است ودرجای اینکه خودراباخته به گوشه ی غم پناه بریم ودست اززندگی شسته زندگی را بدست زندگی بسپاریم وافساراسب سرکش خویش رادردنیارها کنیم زمان آن رسیده,است که این اسب را رام کرده وبا همان او به آنسوی مرزهای گرفتاری ومشکلات بتازیم وهم خودهم سرنوشت خویش را تغییرداده یابه بازسازی دوباره ی زندگی خوداقدام کنیم .
_____ بیا ز سنگ بپرسیم ___
درون اینه ها درپی چه می گردی ؟
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
بیا ز سنگ بپرسیم
زانکه غیر از سنگ
کسی حکایت فرجام را نمی داند
همیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است
نگاه کن
نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ
چه سنگبارانی ! گیرم گریختی همه عمر
کجا پناه بری ؟
خانه خدا سنگ است
به قصه های غریبانه ام ببخشایید
که من که سنگ صبورم
نه سنگم و نه صبور
دلی که می شود از غصه تنگ می ترکد
چه جای دل که درین خانه سنگ می ترکد
در آن مقام که خون از گلوی نای چکد
عجب نباشد اگر بغض چنگ می ترکد
چنان درنگ به ما چیره شد که سنگ شدیم
دلم ازین همه سنگ و درنگ می ترکد
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
از آن که عاقبت کار جام با سنگ است
بیا ز سنگ بپرسیم
نه بی گمان همه در زیر سنگ می پوسیم
و نامی از ما بر روی سنگ می ماند ؟
درون اینه ها در پی چه می گردی ؟
____سروده ی:«فریدون مشیری » ____
درواقع آدمی زمانی که عمرکوتاه زندگی بشرراشاهداست بایستی بداند که,این فاصله ی تولدتامرگ برای این نیست که فقط ازآن باین برسیم واین میانه را« زندگی» بنامیم ودرنهایت ودردوران پیری پس ازگذرازسختی های بسیارفقط بگوئیم خوب اینهمه زندگی من بودمن قراربود اینگونه زندگی کنم وسرنوشت من این بوداینچنین سخنی راشماهرگزازانسانی خردمند وداناوعاقل باذکراین مطلب نمیشنوید که من تلاشم رادرزندگی کردم تااین باشم,که,امروزهستم حال خوب یابدمن تلاشم رابه نیکی ودرستی با پشتکاروصبوری انجام داده ام .مسلم,است آنکه درزندگی دردوران پیری برصندلی تجربه ی عمری زندگی کردن نشسته است نیزدوران خوب وبد بسیاردیده است اماپیش ازاین نیز نوشتیم فقط ازسرگذراندن مشکلی درزندگی وگذرازآن معنای زندگی وتلاش ندارد,درواقع وقتی میتوان گفت از زیربارمشکلی خودرارهاکردم که برای آن بیشترین تلاش ممکن رانیزکرده باشم,وتغییروتحولی درزندگی خویش ایجادکرده باشم,اگرفقط ازمانعی ودردی وفشارومشکلی ردشدم,دلیل برموفق بودن من درزندگی نیست اینکه,دراین راستاازخودچه ساختم چگونه پیش رفتم وبرای خود چه تغییری حاصل کردم که دیگرباره به همین مشکل دچارنشوم ومجدددرتنگنای دیگری چون این نیافتم وآنگاه است که میگویند پیروز شده ام وموفق وسربلنداز مشکلی رها شده ام .
___ کوچه های رفتن ____
اگر من من بودم
در کوچه های زندگی
اگر تو بودی
در کوچه های گذر
هیچگاه زندگی
اینگونه دلتنگ نبود
وهر گز گذر فصلها
اینچنین
بی رنگ نمیشد.
ـــــ‌۱۳۸۲ / فرزانه شیداـــــ
شاید بگوئیددرشعارمیتوان همه کس بودهمه چیزشداماامکانات وموقعیتهانیزموثرند درصورتی که این خودماهستیم که امکانات وموقعیت رافراهم میکنیم وگرنه دراین دنیاهرکس آنقدرمشکل وگرفتاری خود رادارد که حتی برای یک زندگی درخوشبختی وثروت نیزوقت خودرابرای مانمیگذاردکه بخواهد دل سوزانده وموقعیتی برای مابسازدموقعیت آنزمان ساخته میشود که ماپیشنهادی دریافت میکنیم وبرآن فکر میکنیم وآنرا میپذیریم یانمیپذیریم یابرای پذیرش آن شرط وشروطی موافق باموقعیت خویش را میگذاریم,امادرهرشکل آنراپذیرفته وانجامش میدهیم وخودرابا شرایط آن تطبیق میدهیم.همانگونه که *ارد بزرگ *نیزمیفرمایندکه انسان بایدبه روزباشدودرهر سن وزمانی ازموقعیتهای پیش آمده در زندگی خویش بنحواحسن استفاده کندبایداینرانیز اضافه کردکه اگرچه مانمیتوانیم تمام پیشنهادات وموقعیتهائی راکه درسرراه م قرار میگیردبدون چون وچرابپذیریم,اماعاقل,آن است که وقتی میداند درشرایط کنونی راه دوم وبهتری نیست ازآنچه هست به بهترین شکل ممکن سودجسته دررشدوپیشرفت خویش تلاش کرده,وازخودوزندگی خویش ولحظات عمرخویش استفاده برده وموقعیت فعلی رابرای خود به شکلی بسازدکه قادرباشدازآن به نحواحسن استفاده کندوتغییری درفضای زندگی وافکارواندیشه وعملکردهای خودداده وزندگی راازدریچه ی دیگری نگاه,کندوراههای دیگرزندگی رانیز بیآزماید شایددرآن نیزانسانی موفق باشد.لااقل ازاینکه با یک "نه"گفتن خودراآسوده کنیم وبگوئیم تمایل باین کاروآنکارراندارم که,بهتراست ,چراکه,دراین شکل ماتغییری دررزوگارخودنداده ایم,ما تغییرات راوقتی به زندگی خودراه میدهیم که درزندگی خودرابرای تغییرگشوده بگذاریم وهمه امکاناتی راکه پیش پای ماقرار میگیرداز کمترین تابالاترین بیآزمائیم.اینکه من مثلا آدم بیکاری باشم ودستم خالی باشدوکسی کاری بمن پیشنهادکندوبرای آنکه علاقه ای به آن ندارم,بایک نه گفتن خودراراحت کنم اشتباهیست که همگان مرتکب میشوندومیگویند که من,اینکاره نیستم,اماکاربه هر شکل,درهر طبقه بندی ای که,ازکارباشدآیابهترازدست خالی بودن وبی پولی وگرفتاری نیست لااقل درگرفتن وانجام اینکارموقعیت مادی خودراحتی درسطح کم ,اگرکه ازفشارمالی فعلی بیرون آورده دستهای بازتری,داشته باشیم مسلمابهترمیتوانیم بفکرکاردیگر درموقعیت دیگروشرایط دیگروبهتری برای خودباشیم ودرکنارکارفعلی تلاش کنیم آنچه راکهبعنوان کار برخود می پسندیم ودوست داریم پیدا کنیم وآنگاه موقعیت آنرادرشرایط بهتری برای خودبسازیم تایارای این راداشته باشیم,که, از کارفعلی بیرون آمده به کاروحرفه ای بپردازیم که دوست داشته ایم.درواقع این حماقت است که من:موقعیت کاری رابنام,اینکه دوست ندارم دربیکاری وبی پولی,ازدست بدهم وبیکاربمانم شاید ذوری بالاخره,آن کاری راکه دوست دارم پیداکنم .باین شکل من موقعیت داشتن یک کاروداشتن پول وشرایط بهترراجواب نه داده ام واین درست نیست که در بیکاره بودن بدنبال بهترین موقعیت بگردم که انسانی که درمحیط کارباشد بیشتنر شرایط,وموقعیت,پیداکردن کاردیگر راپیداخواهدکرد وباافرادبیشتری آشناخواهدشد که درمیان آنان میتوان کسی وکسانی راپیدا کردکه یاالگوی خویش قراردهیم یااینکه,توسط آنان راه وچاه بیآموزیم یااینکه,ازخودآنان وبه کمک ایشان کاروحرفه ای راپیداکنیم که مایلیم انجام دهیم,پس می بینید که دقیقاتصمیمات ماست که سرنوشت سازماست نه هیچ چیزدیگر .
____" کدام ...؟" _____
سالهاست بهارم را
به خزان فروخته ام
و رشته رشته موهایم را
به خاطرات برف
وگرمای تنم را
به سردی زمستان اندوه
گذرم از جاده های بهاری
به تابستان زندگی
چه زودگذر بوده است
من آخر صاحبش نبوده ام
و همچنان در جاده های زندگی
که براه برفیء زمستانی اندوه
میرسد.... در تکرار تکرارها
درمانده ام
کدامین صدا را باید شنید
صدای درونم را
که میپرسد: بیاد داری
یا صدائی را که میگوید
ز خاطر ببر
کدامین صدا را خواهم شنید
بکدامین گوش فراخواهم داد
در آینده ... فرداها
در کدامین جاده ها
چه خواهم کرد.....نمیدانم
آرامشم کجاست؟! ...نمیدانم
کدامین ره به جاده بهار
خواهد رسید
وقتی که نگاه مغموم است؟
! اردیبهشت ۱۳۸۳ چهارشنبه
ـــــــــ سروده ی: فرزانه شیدا ـــــــ
امیدکه دراتنخاب راه وکار وزندگی وسرنوشت خویش همواره براین,اعتقادباشیم که بهترین راه وبهترین کار,در زندگی ماراهیست که درآن,انسانیت و شرف انسانی ,خوبی, ترقی ورشدوخودسازی خویش رادرآن پایه قراردهیم که چون این باشیم موفق نیزخواهیم بودانسانی که برخودخویش احترام بگذارددرخود سازی خودنیزدربهترین راههاباقلبی آگاه وبا پشتکاری قوی وامید قدرتمندبه خداوند خودوبه خود,راه زندگی خویش رابراحتی پیدامیکندوبه سرانجامی خوب نیزدست خواهدیافت که سزاوار آن است ماهرچه راآرزو کنیم نوع آرزوی ماکه برای آن تلاش میکنیم],نماینده ی,این است که,چگونه انسانی میخواهیم باشیم پس وقتی آرزوئی میکنیم وهدفی راانتخاب میکنیم وتصمیم به رفتن گرفته وبرای آن تلاش میکنیم خوب است همیشه ببینیم که این راه,را,که انتخاب کردیم براستی چه کسی راازمامیسازد.انسانی شریف وپاک وزحمتکش یامردوزنی خودخواه وخودبین د بیراهه های خطا؟با انتخاب راههای نادرست وداشتن آرزوهای ناصواب ورسیدن به پول ومکنت وجاهی که دردیدخداوند وهمچنین خودوجامعه راهی برخطاست ودرگناه ونانی حرام یااینکه براستی میخواهیم,انسانی با نامی خوب باشیم که هرآن راهی را,راهی شویم ازآن بهترین رابرای خویش وجامعه ی خویش طلب میکنیم وبا هدفی پاک ودیدگانی بازدرپی نانی صواب ونامی بنام هستیم که سربلندی ماباشددرنتیجه درانتخاب سرنوشت خودبرآرزوهاونوع آرزوهای خودتوجه کنید تاخودرانیز بشناسید وگام دربهترین راهی بگذاریدکه ازشماکسی میسازد که همواره,ازخوددراضی باشیدهم,خودقادرباشیدبخود باسربلندی احترام بگذاریدهم دیگران.
*-کسی که عاشق خودوسرنوشت خویش نیست هیچ کاری ازاوبعید نیست.*ارد بزرگ
*- اگردست تقدیروسرنوشت رافراموش کنیم پس از پیشرفت نیزافسرده ورنجورخواهیم شد.*ارد بزرگ
*- درهر سرنوشتی ،رازی مهم فرونهفته است .*ارد بزرگ
پایان فرگرد سرنوشت ●نویسنده:فرزانه شیدا●


   Weight Loss Program
Lose up to 20 lbs in one month with a new diet. Click here.
Click Here For More Information
 

Khodbini

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد خودبینی و غرور *

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه    شیدا"



کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "استاد فرزانه شیدا"
● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد خودبینی وغرور ●

ــــــ بودن ــــ
گر بدین سان
زیست باید پست
من چه بی شرمم
اگر فانوس عمرم را
به رسوائی نیاویزم
بر بلند
کاج خشک کوچه بن بست
گر بدین سان
زیست باید پاک
من چه ناپاکم
اگر ننشانم
از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر ت
راز بی بقای خاک!*
احمد شاملو

انسان,تاموقعی که خودرانشناخته,است ممکن است خصوصیات,اخلاقی متفاوتی,راازخودنشان,دهدکه,شایسته ی یک,انسان,داناوعاقل نیست,ازجمله خصوصیات واخلاقهای بدی,که,انسان ممکن است ازخودنشان دهدیکی همین,غروربیجاوخودبینی وفخربیمورده,است واگرچه انسانهای اطراف آدمی نیزدرداشتن این احساس درآدمی,بی ثمرنیستندامابااینحال,انسانی که,خودرا بشناسدوانسانی خردمند باهوش وداناباشدمیداندکه آدمی دراوج قدرت ومکنت ومقام,نیزبازچیزی برای فخرفروختن وغروربیجان داردچراکه,تمامی آنچه,داریم ونداریم به دمی ونفسی ممکن است ازبین رفته ودودهواشودوبربادرفته حتی,اگرسالیان دراز,برای آن تلاش کرده باشیم,وبرای ساختن وداشتن چیزی,عمری رانیز صرف کرده باشیم,انسان اندیشمندوخردمندوداناهمواره براین عقیده,است که هرچه ازآن اوست ودیعه وهدیه ای ازخداست وبه همانگونه که دادپس نیزمیتواندبازپس بگیرد,درنتیجه نیازی به,غروربرچیزی نیست که,ازآنِ واقعی آدمی نیست وچراکه هرآنچه داشته وبه آن رسیده ایم همگی امانتی ست که موقع رفتن بازپس میدهیم .
_____« چه حاصل »_____
رفیقا خون دل خوردن چه حاصل
به پیش شعله افسردن چه حاصل
چرا خود را به خلوت می کشانی
در این بیگانگی مردن چه حاصل
_____ « صالح وحدت »_____
درواقع اومیداندکه,دنیای معنویات ومادیات جدای یکدیگرندوتازمانی که,دنیای معنوی ماسرشار نباشدنیازهای مادی ماتمامی نخواهدداشت.اماوقتی,ازنیازهای معنوی وروحی غنی,باشیم,دیگرهیچ چیز دراین دنیاباعث فخروغروروخودخواهی وخودپرستی مانخواهدشدچراکه هیچ چیزبراستی ارزشی آنچنان نداردکه,انسان بخاطرآن مغرو شده خویش راببازدوبا "منم من های"بی دلیل,ازحرمت خویش بکاهدچراکه,اگرچیزی برای نشان دادن ,وجودداشته باشدواگرچیزی برای,دیدن همان دیگران,خواهد دیدهم نیازی به تبلیغ,آن نیست وهم اینکه چه سودی داردانسان بادارائی ومکنت وثروت یاحتی دانش وآگاهی بدیگر کسانی بالاتروپائین ترازخودفخر فروخته به خودپرستی وخودبینی گرایش داشته,وآنرا مداوم نیزبه رخ دیگران کشیده یاحس خودخواهی وخودپرستی وغرورخویش راوسیله ای سازدبرای خودنمائی خویش وکم شمردن دیگران,چراکه خردمندمیدانددرمقام,انسانی هیچکس درجایگاه,خودکم نیست ,وهیچکس نیزبالاتر نیست,واگرطبقات,اجتماعی/ قتصادی انسانهارادرطبقاتی قراردمیدهدودرجایگاه معنوی وتربیتی هرانسانی نیزطبقه بندی انسانهای رادراجتماعات بوجودآورده است که براساس آن نمونه اخلاقیات خوب وبد,کمبودهاوکاستی هایاداشتن,دارائی های معنوی ومادی,وهمچنین فقرونداری های اجتماعی ومعنوی/مادی یک انسانی راازانسانی دیگرجدامیسازدبازنیزدلیل بربرتر بودن انسانی,بردیگری نیست .کسی که,معنای عشق ومحبت رافراموش کرده,باشدمیتواندبراحتی با تکبروخودبینی وغرور بیجا,مهر به خودودیگران رانیزفراموش کندوایمان خویش رانیزبه,بهخودبینی وخودپرستی غروربی دلیل خویش ببازدچراکه,انسانی,آگاه,وهشیارمیداندکه هرگزدردنیائی که هست باتمامی خوبی وبدی های آن,هیچ آدمی درمقامی بالاترازدیگری نمیتواندباشدواگردردرجه ی اول "بودن خویش "فقط به فقط«انسان»باشد برتری بردیگرآدمی رادرخوداحساس نخواهدکردوهرگزنیز بخوداجازه نمیدهددیگران راپائین ترازخودبه حساب آوردوآنان راکمتروپست تربداندویاتحقیری دررفتارونگاه,وزبان رادربرخوردبادیگران یاایشان داشته باشد.که,این"خودباختگی شخصیتی" ست که "آدمیت وانسانیت"ومعنای اولیه ی "انسان بودن"راازخاطر برده است .
______«آنگاه که بدنیاآمدم »____
آنگاه که بدنیاآمدم
گوئی با رنگهای محبت
رنگهای وجودم را
نقاشی کرده اند
آنگاه که سالهای عمرم را
درتقویم های" بودن"
...ورق میزدم
انگارکه دستهای محبت
چین های عمیق تری
بر پیشانی ام ,کشید
وآنگاه که
خمیده تر از پیش
"محبت" را
بردوش کشیدم
گوئی که خطوط "مهربانی"
نقاشی درونم را
چروکیده کرد !
اما آنچه دیدم
از هرکه بود ...
نامهربانی بود وبس!
با آنکه
عاشقانه
دوست داشته ام
هرآنچه را که
قلبی داشت وروحی
و زندگی میکرد
در طبیعت خدا !!!
....
ملالی نیست
"محبت" اما
همیشه بامن بوده است
همگام باعشقی
که خداوند درسینه ام
با قلم موئی
"مهربانی وعشق"
نقاشی کرده است
که نامش "دل" بود
تا در قاب زندگی
طپشی داشته باشم
در دنیائی هرچند
نامهربان
هرچند
غریبه بادل
...اما...
پروازی باشم
در دنیا
چون پروانه ای عاشق
و تا همیشه آشنا
باکلامِ,زیبای محبت

تا بر گل وباغ وشمع
بر طبیعت وعشق
برمهربانی واژه ها
تنها
وتا همیشه بگوید:
دوستت دارم...
دوستت دارم
و وجودش
رنگی باشد
از قلمِاسطوره ای خداوند
____۲۲ تیرماه ۱۳۸۲فرزانه شیدا___
خردمندان ودانایان جهان یکپارچه وهمگام براین عقیده متحد هستند که,انسان درجایگاه انسانی,ارزشمند است ومقامِ,اورا"شخصیت اوست که میسازد" نه پایه های,اقتصادی,اجتماعی وفرهنگی او.شمامیتوانیدپروفسور واستادی رانیز ببینیدکه باوجود بودن درومقامی والا ازکمبود شخصیتی برخورداراست که هرگز کسی باو علاقه ای نداشته باشدوهمگان,نیزاز نشست وبرخاست بااونه تنها لذتی نبرده که حتی خشمگین وعصبانی وناراحت نیز شده ودرکنارآن میتوانید باشخصی عامی وساده بنشیندوبرخیزیدزمانی که درکناراو,هم بسیاربه شماخوش گذشته باشدهم,احترام متقابلی رادیده ایدوهم ساعات خوبی راگذرانیده اید. "مهروانسانیت نشانه خردوبزرگی ست نه تفخر وخودنمائی وخود پرستی وغرورکاذب بی دلیلی" که بایک پیروزی انسان راازخودبیخودمیکندوآن پیروزی,درواقع بااین شکل درزندگی انساندرحقیقت شکستی, برای او, بیش نیست که,به گذر روزوزمان اثرخودرا درجامعه ودرنگاه وتفکر دیگران بر شخص مدکور نشان خواهددادوتنهائی وجداماندن ازجامعه ای که تحمل چنین آدمی راندارندخودبخود,"تاوان وجزای "چنین شخصیت ورفتاری خواهد شد که خودرا برتر بشماردواینگونه انسانی,درهرکجای مقام ومکنت وشهرت ,هم نیز که ایستاده باشد,بتدریج بااین عمل دیگران را,ازدورادورخود پراکنده میکندوبه تنهائی میرسد.درکل انسانی که خداوند رانمیشناسد وازایمان خالی ست دچارتکبروغرور بیجائی میشودکه دانش اوراروتزلزل برده,ازحرمت اوبتدریج میکاهدوخودبیتی چنان,اوراکورمیسازدکه قادربدیدن این نیست که رو بسوی قهقرائی درحال رفتن است که شایسته یک انسان تحصیلکرده نیست برای دیگرمردم نیزهیچ چیز بدترازاین نیست که باانسانی مواجه باشندکه مدام تکبرودارائی وخودخواهی خودرادراعمال ورفتار به رخ میکشدوبااینکار مدام درحال تحقیراطرافیان خوداست تابه ایشان یادآوری کند که من باشمامتفاوتم وشمابایدهمواره حرمتی بالاتراز دیگران برای من قائل باشیدوفراموش نکنیدمن که هستم وشما چه کسی هستیدهمین موضوع بتدریج درقلب اطرافیان احساس تنفروحتی تحقیراین شخص راباعث میشودچون انسان فروتن درهرکجای مقام هم که باشد همواره مهرو محبت همگان راخواستاراست وبخاطرآن هرگز راضی به رنجش دیگران با به رخ کشیدن مقام ومرتبه ی خودنیست وبخصوص دردنیائی که, تاابدازآن ماتاهمیشه متعلق بمانیست وبا زلزله وسیلی وآتشی وبلائی طبیعی میشودهمه ی "هست ونیست"رابیکباره باخت یادر,دم وبازدمی, بناگاه قلب ازکارافتاده ویک زندگی بی هیچ دلیلی شایدحتی قانع کننده بناگهان ازکاربیافتدودیگر جائی برای اینهمه "منم زدن"باقی نماندوجزافسوس چیزی دست انسان را نگیرد که ای وای همین بود آنهمه زحمت که عمری کشیدم وببادرفت ومیتواند نیز به همین راحتی واسانی همه ی آن ازکف رفته وازدست برودبه هزار شکل وهزار فرم میتوان عمری راازکف دادوبه هیچ رسیدمیتواندزحمات عمری رادرسیلی غرق شودیادرمرگی ناگهانی ,همه چیز جابماندوماراهی دنیای دیگری شویم, وانسان دریابدکه اینجا دیگرجز روح خویش هیچ برای بردن نمیتواندبه همراه داشته باشدوهمراه باحساب وکتاب این دنیاکه,درخوی وخصلت ودرستی وراستی وپاکی وخوبی چگونه,انسانی بودی انجا دیگر کسی نه به دفترچه آدمی کاری داردنه کسی میپرسد چندزمین وخانه داری نه خواهند پرسیدچه مدارکی ازدانشگاه راباخودآورده ای وچه کتابی نوشتی,آنجافقط یک سوال مطرح است :«"ازانسانیت خودچه سرمایه ای باروح خودبه آسمان وبه نزدخداوند نه برای,اوکه برای خودآورده ای که قادر باشی سربلند کرده بگوئی من:انسان"بودم"» چنددل شکستی چنددل بدست آوردی,چگونه بامردم رفتارکردی چگونه حقرا اجراکردی چگونه برحق بودی چه رادوست داشتی چه راجلال وافتخارخویش میدانستی اینکه انسان خواهان این باشد که به نامی نُکو بمیردکاملا متفاوت است بااینکه انسان بخواهددرثروت ونامی بمیردکه موجب خودخواهی وغروروخودبینی ودرنهایت امرودرواقعیت ماجراباعث "محنت واقعی"اوشد,نه مکنت ودارئی اوکه,درچشم دیگران درجای احترام ذلت باخود برد ودرجای عشق تنفر دیگران رادرپشت سرخود کشید ودرجای دوستی دشمنی را برای او بارمغان آورد پس هرچه هستیم وهرگونه هستیم وهرچه داریم هیچ است اگرکه"انسان" نباشیم,ودل ودلهائی ازما آزرده باشند ومردمی ازمادرعذاب که دراینجابایدبه شیطان تعظیم کرداگر به چنین انسانی "نام انسانی" ببخشیم وحرمت اوراهم نگهداریم وذلت درون اورا بپذیریم وحتی وانمود کنیم که او انسان است ودرباور او حابگیرد که براستی کسی ست واگردرخود این رانمیبینیم که کسی را برخطای او بخاطر انسانیت خودخوارکناورانیزخواروکوچک کندآنگاه شایددریابداینها تماما "القاب" احمقانه ی زمینی ست که انسان رامغرورخویش میکندودراصل وجود آدمی"ماهیت انسانی"است که ارزش داردنه مقامی دردنیای فانی وبهترکه چنین انسانی راتنهارهاکنیم,تا"تنهائی" باوبیاموزدکه "درتنهائی هرکه باشد هیچکس برای هیچکسی هم به,حساب نمیاید" ودیگر کسی رانداردتاباوتوان فخر فروختن داشته وباخود بینی خودکسی رابازداردوهزارباربهتروهمان بهترکه باجلال وثروت ومکنت وغرور ودارائی وخودبینی خود تنهاباشدتادریابدکه «هیچیک ازاینها همپای "انسان بودن" ثروت واقعی آدمی نیست »بااین تفاضیل میبینید که دیگرشرم آور است وحقارت آدمی که,درجای اینهمه خود وخودبینی خودنمائی وغرورو"منم منم زدن"دردنیای ناماندگاری که براحتی همه چیزراازانسان باز پس میگیرد حتی درمقابل فردی کم سن وکوچک خودرابزرگ بشماریم وفخری بفروشیم ومغرورباشیم وباید دریافت که بااین,اوصاف دیگرچنین بودن وچنین رفتارکردن هم مضحک واحمقانه است وهم نهایت کوته فکری انسان.درنگاه,دیگران نیزهیچ نقشی,ازبزرگی وافتخاراینگونه شخص نیز جلوه ای نداردکه گفتن داشته باشدوحتی به تمسخرهم میرسدوشایدعلنا تمسخرنشودامادرپشت سرحتماخواهد شدواین نهایت حقارت آدمیست که مجذوب مقام وثروتی شودکه براحتی ثانیه ای میتواند بطورکامل ازدست برودوبه هیچ وخاکستری مبدل شودیامال,ومکنت وثروتی غرور انسان شودکه,تاهمیشه برای انسان نخواهد ماند آخروقتی آدمی یک "اه است ویگ دم"سپس برای ابد خاموش میشود وبه یرای باقی نمی ماندآخردیگر چه فخر فروختنی داردداشتن ملکی وثروتی وحتی قدرتی؟!وآنگونه خودبینی,که براساس مادیات ومعنویت ذهنی وفکربوجودبیایدنیزعین"خودباختکی عقلی" ست که هیچ اززندگی نیآموخته باشدوبراحتی نیز تجربیات زندگی رایک به یک بایدازسربگیردتادریابدکه ازهیچ آمده به هیچ بازمیگرددو برنده شدنی درمقامی وپیروزی درثروت وجایگاهی درواقع اگربه خودبینی وغروربرسدبنوعی باختن وبازنده بودن است.اینکه شادباشیم از مکانی خودرا به مکان بالاتربرسانیم وخودراپیشرفت بدهیم وبرای خود کسی باشیم شکل ارزشهای آن بسیارمتفاوت است که چون چنین شدیم,دیگرهمه,راازبالا بنگریم,وهمه راذره های ناچیزی درپیش پای خودبشماریم,که این نمونه کوته فکری وتازه بدوران رسیده بودن فردیست که عقده ی حقارت خودرادردوره,امروز خودبازمیگشایدتابقولی تلافی روزهای گذشته راسر مردم واطرافیان خوددربیاوردوبگویدهیچکس نبودم,امابنگرامروزتودرمقابل من هیچکس نیستی بی آنکه بداندهنوزهم بااین شکل همچنان وهمواره,وتاآخرین دم بودنِ خودبازهم,اوهیچکسی نیست,جزیک انسان خواروخودباخته,درغروروخودبینی وکوته فکری محض که,درنهایت میبایست آنچه توشه ی راه خودمیداندبازبگذاتردوازآن نیزبگذاردوهمه ی آن که,دراین دنیابماندوخودبدست خالی برودونام نکُّو نیزازکسی برجانخواهد ماندکه بادنیادنیا,دانش ,متاسفانه"شخصیتی خود باخته"راکه,دچارتکبر وخودبینی وخودخواهی بودبه,جامعه بخشیدورفت,درجای دانشی راکه دنیاومردم,وانسانهانیازمندآن هستند .
____" سه " شاعر... ___
یکی در مرگِ شقایق
یکی در فصل ِ خزان
و هر بار تو
به من زندگانی بخشیدی!
تو مهربانانه
به من عاطفه بخشیدی!
تو به من گفتی بمان
و من ماندم!
ماندم!
من ماندم که با تو بروم به سر قله احساس
که قدم بزنیم
در کوچه بن بستِ شکوه
خالی از شک
خالی از ترس
خالی ازبیم
و من اکنون تنها
به ابدیت خواهم رفت
به تنهایی با بید
سخن خواهم گفت
و به آن دنیای دگر
خواهم رفت....
آرام خواهم رفت!
_____ « صالح وحدت »___
همواره شخصیت فکری ومعنوی انسان است که مقام,اورامشخص میکندنه مقام اجتماعی او.مامسلم است که به مقام مادروبزرگتروبزرگان جامعه وکسانی که دارای علم ودانش واندیشه های نکو هستندارج فراوان میگذاریم,امادرمیان همین انسانها که نمیبایست کمبودی دیدبازانسانی فخر میفروشد,دیگری خودپرستی میکند,آن یکی باغرورکاذب همگان راازخویش آزرده میسازد,کسی دیگر بازبان خودتلخی وشکست روحی کمتر ازخود را باعث میگردد که هیچیک از اینها نمادبزرگی نیست که "نماد فقر معنوی یک انسان بزرگ "است که,درجایگاه بزرگ ومحترم خویش خودراباخته است وباتوهین وبدخلقی وخودنمائی وزبانی تلخ به دیگران مداوم قصدنشان دادن قدرت, وخودنمای خویش رادارد.درصورتی که دنیا,انسان آزموده وداناباشد زمانی که به تکبروغروروخودنمائی وخود پرستی آلوده شودواز هیچ دانش ارزشمندی برخوردارنیست چونکه فقط, مقدارزیادی برگه ومدرک زمینی برای خویش جمع کرده است که هیچیک انسانیت اوراثابت که نمیکندهیچ شخصیت اوراحتی, ازاعتبارانداخته واز عظمت دانش اونیزمیکاهد.بسیار دیده ام که بعضی,ازافرادمشهورومعروف آنچنان غرّه به خودومقام خودمیشوندکه بی احترامی وتندی وبدصحبت کردن بادیگران رانوعی خدمت نیزبه شخص متقابل حساب میکنند که,اگر بااواینگونه باشم,اوبهتر میتواندخودراپیشرفت دهدتابازبان نازونوازش به,اوراه وچاه نشان دهم اماباخُردکردن غروردیگران دراصل خودخویش راضایع وبی اعتبارکرده ایم واگرکسی باتندی اخلاق ما که اسم دلسوزی بران نهاده ایم اماتکبریست ,که دردرون ازدانش خویش داریم که به خوداجازه میدهیم دیگران راکوچک کنیم که به,لج بیافتدوخودرابالا بکشدکه,این موفقیتی بزرگ نیست ونخواهدبود,که باید بداند شکست ایشان است هرچه هست زبانن خِردزبان تندی کردن نیست که خردمندتندی نمیکند وفخری نیزبرای فروختن نداردکه منجربه خودبینی وغروراوشودوباعث بی حرمت شدن مقام او پی اگرچنین کسی درمیان مابودبی شک انسان بیخردی است که تنهابرپشت کوله باری ازکتاب رامیکشددرسرمشتی اراجیف رابه عنوان دانش که,اگردانشی داشت چیزی ازآن,آموخته بودکه بداندآدمیت به انسانیت است نه هیچ چیزدیگرودرجیب چندکاغذپاره مهرومومم شده بنام مدرک امادرانسانیت دراولِ پله ی انسان بودن که تازه بایدقدم رابلند کند وبراولین پله بگذاردآنگاه بگویدوادعا کند من آدمم که تنهاپاگذاشتن بر پله ای هم نمادآدمیت نیست.
___" تفاوت را نمره آموخت "»____
جنگ است
جنگ تفاوت ها
جنگ تفکر ها
جنگ فاصله چشم و دیدن
زمان پر دادن اقاقی هاست
و زمان رویاندن طوطی ها
خاک حاصلخیز
حاصل شخم بود
بر می گردم به زمان پکی هایم
کاش نیمکت نبود
و ای کاش صندلیم یک نفره بود
تا در میان خود باشم
او که بود میانمان هیچ
هیچ را در کلاس آموختم
درس خوب
نمره بیست
غرش چشم را در کلاش شنیدم
تفاوت را نمره آموخت
من چه می دانستم
کاش کلاس نمی رفتم
شاید پدر هنوز خانه بود
_____ « امیر بخشایی »____
چراکه چون برزگی شخصیتی راخُرد, سازدحال شخصیت هرکه می خواهد باشداما باین شکل باشدکه مثلا یک انسان جوان راآنچنان باشخصیت وغروراو بازی کرده واوراخردوخوار کرده,باشدکه تاابد کینه ی او وامثال اورابدل بگیرد چراکه بااین بدخلقی خواهان این بوده اسا که اوازخود چیزی وکسی بسازدواینجای قضیه, جای سوال داردکه مگر زبان مهروپندآدمیزادچه اشکالی داردکه باتلخی زبانی تلاش کنیم کسی رابه جائی برسانیم,وکدامین انسانی به تلخی زبان آدمی, مهراورابدل میگیرد وقدراورامیداند که توقع داشته ایدقدربداندوشایدنیزکار به جائی برسد که تاعمرداردکینه هرچه استادوبالاترازخودراهم بدل بگیردویاحتی اینرا,ازشما بیاموزد,که برای رساندن کسی به جائی باید تلنگری برکسی زدو بایدبدترین رفتارراباشخصی کردوغرور ورا شکست تااوبه خودبیایدواین قانون خیلی هسات که فکرمیکنند بعضی هارابایدیکی پس گردن ایشان زدتاراه بیافتندودزندگی خودرابه جائی برسانند ببخشید انکه براومیزنند تاراهبیافتادانسان نیست حیوان بارکش راهم دیگر باچوب نمیزنندچه برسد انسان وبسیاری مواقع زبان ازشلاق نیزدردناکتراست وشماچه,استاداوباشیدچه والدین اوهرگزمهرومحبت اورادردرون دل خوداونخواهدداشت,اگرکه باغروراوبازی کنیدحتی اگرازسرمهر باشدواودرزندگی خوددرنهایت کسی هم بشودامامیکنیدبادادن چنین آموزشی به,او چه,فکررادراوپرورش داده ایدو,چه کسی راساخته اید ؟اوهم یکی میشودعین خودشماکه فکرمیکندکه تحقیرکردن وشکستن حرمت دیگری راه بزرگ کردن دیگران است !وآموزشی درنهایت نادرستی راباوالقا کرده اید که شایداگربرخودشما چنین تمرین وآزمایشی میشدشایدهزاربارهم بدترازاوناراحت میشیدیاانقدردرهم میشکستید که اصلا قید"کسی شدن"راهم میزدیدوبااینکارشماچه رابراستی به,او آموخته اید وقصدداشته اید که به ,اوچه رابفهمانید؟که,اگردرراه زندگی خودرابالاکشیده,ازسراین بود که همپای شماگام برداشته وبه طریقه ی شماقدم نهاده است تاتوانسته که کسی برای خود درزندگی بشود وخوب ایشان هم باکینه ی شمایادمیگیردکینه
,دردل,ازهرچه بزرگ وبزرگان است کاری کندوبه جائی برسدکه,دیگرهرگزهیچکسی چه شماباشید
چه هرکسی جرات اینراپیدانکنندکه باغرور وشخصیت اوبازی کننددرنتیجه,وقتی مابعنوان بزرگ خردمندی درمقابل کسی قرارمیگیریم که راهنمائی ما,راهنمای زندگی وموفقیت اوست,زشت ترین کار وبدترین عمل خوارکردن وتوهین باوست که, این نتیجه ای عکس رابه,همراه خواهد داشت وتنفرایشان را بر جامعه ی بزرگان نیززیادخواهدکردچراکه شایداین شخص تنهاکسی بوده باشدکه تاکنون این جوان وشخص دوم بااوملاقات کرده باشداماممکن است این تصور براوجابیافتدکه تمامی انسانهای دانشمند وبزرگ وفیلسوف ودانا,فقط انسانهای پرتکبروخودخواهی هستندکه دیگران راازبالانگاه میکنندوبخودحق میدهند هروقت مایلند,شخصیت دیگران راکوچک کرده باویادآورشوندکه:«تو فعلادرمقامی نیستی که من تراقبول داشته باشم وهنورکسی نیستی,واگرمیخواهی کسی باشی یامیخوای "چون من باشی!! "(که بایدپرسیدواقعاخودتومگرچه کسی هستی که,انقدربه خودمغرورری)درس بخوان,وخودت رابمن برسان تامن تراآدم حساب کنم آن نهایت کمبودانسانی ست که,دانش خودراقدرت خویش میپنداردوسلاحی برای,آزردن وآزاردیگران وآسیب رساندن به جامعه ای وشخصیت وروان وروحی این نهایت پستی,یک انسان تحصیلکرده است که باشهرت وموفقیت خویش دیگران راپست بداردواحترام متقابل رابه تمامی اهل جامعه به تمامی سنتها مکتب ها,افکارهاواندیشه ها وطبقات انسانی رافراموش کندوخودرا بگونه ای جداازدیگران بداردکه این «منِ برتر» رامداوم قصدبه رخ کشیدن داشته باشد که,اگربراستی« برتر» بوداینگونه رفتاری راهم نیز درشان انسانی ودرمقام دانش برترخودنمیدانست وباید پرسیداین دانش برت چیست که مادیگران,ازآن بی خبریم وشما علم آنرادارید.
●آسمان مال من است●
هر کجا هم باشم ..
آسمان مال من است..
گر که رنگش آبي
گر که گريان و
پراز ابر غم است
گر به هنگام
غروب نيلي و نارنجي
آسمان مال من است
ترسم آن است ببينم
يکروز دل من با من نيست
و ندانم که دگر عشق کجاست
و ببينم روحم
در قفس زنداني ست..
و ببينم در باغ
آن گل پر پر سرخ
تن ويران من است
و دگر ياري نيست
وببينم که حقيقت
ز درِ باغ گريخت
تا سوالش نکنيم
آسمان مال من است
که مرا
در شب پرواز شناخت
و مرا خوار نکرد

تا که شاعر باشم
و به هر واژه زبانم آزاد
وبه احساس دلم بالي داد

تاکه آزاده گيم... در يابم
و به عرياني روح
رنگ زيبائي را
آسماني بينم
17 فروردین 1385
____ فرزانه شیدا ____
اینکه شخصی , دیگران راهرکه هست حتی فردبیکاری راکه گوشه ی خیابان افتاده است ومعتاداست خواربداردواورا به دیده تحقیر بنگردانسان وقتی که براثراشتباهات خودبه اعتیادگرفتارمیشود انسانی بیمارونیازمند یاری است که همواره,نیزبدورریخته میشودچراکه اوراکسی درجوامع قبول ندارداما همپای او بزرگی رامی بینیدکه معتادبه خود پرستی وخودبزرگ بینی شده باشدوبااینکار قصد خود نمائی خویش را داشته باشد که هردودراین میان بیمارند وفرقی براین دونیست وقتی عقل دیگر کشش آنرانداشته باشد که خودخویش رادرهرجایگاهی که هست شخصیتی متعادل وانسانی ازخود نشان ندهدیک انسان معتادودراصل بیمارکه باداروئی ویاسمی جان خویش راازبین میبردوتمامی قدرتها ونیروهای انسانی خودرابه زمان نعشه بودنی میبازدکه هستی اورابرباد میدهددرست هم مقام بزرگی ست که بااسم خودپرستی وغرور,اگرشخصیتی بزرگی هم باشداو,خودهم نام بزرگان دیگررابر بادداده است وهمگان رادرمقام برزگی بیحرمت وبیشخصیت کرده است چراکه درنگاه بسیاری,اگر استادی فلان اخلاق راداردوبدبختانه مثلابرای استاد فن جامعه شناسی است وقتی او چنین باشد دیگر,وای براستادریاضیات که دنیای خشک تری راآموخته است که ابینه این مثالیست که قصد توهین به هیچیک ازاین رشته هادرآن نیست که,هدف چیزدیگریست هدف رفتارانسانهای متفاوت دردرجات متفاوت تحصیلی ست که درنام رشته استادی اوبرای همگان هم تمام میشودکه مردم عام تصور کندد یک استاد درهررشته ای که هست آدم خودبین وخودخواه,وزورگووخودپرستی است که کمترازخودراخوار میداردوهمگانی را که درزیردرجه ی تحصیلات خود میبیند,کوچک میشماردوهمانگونه که درعام مردم تحصیلکرده ونکرده همه نوع آدمی وجوددار آنکه بامدرکی خود خویش رادردنیا میبازدمتاسفانه حرمت دنیای دانش راهم ازبین میبرد.ودرهمینجاست که باید"متذکرشده یادآور شوم": که رشته ومقام تحصیلی نماینده شخصیت آدمی نیست بلکه درون آدمی نوع ونحوه ی تفکر ورفتار واعمال آدمیست که نماینده ی اوست ومیتوان دربالاترین درجات دانشگاهی مدرک داشت وشعوراجتماعی راحفط نکرده یا به مسخره گرفت وفراموش کردیا میتوان یک انسان کاملا معمولی دردرجه تحصیلی عامی وعادی بود واما حرمت عالمی راهم داشته وارزش خودرانیزحفظ کرده مورد احترام همه ی انسانهادرهمه ی درجات وطبقات درزندگی بودپس رفتار گفتاروکردارماست که نماینده ی دانش وشعرو ماست نه مدارک تحصیلی ما,گرچه انسان همواره حرمت تحصیلات ودانش هرفردی را نیز نگاه میدارد اما وقتی اوخود رفتاری را بروز دهد که لایق حرمت نهتادن نباشد مسلم است از هیچ رتبه ودرجه ومقام وطبقه ای نیز حرمت واحترامی نخواهد دید وهرکسی نیز بخود اجازه میدهد اورا هیچ بداند چون این رفتار خود اوبوده استت که ایشان را به مرحله کنونی رسانده است ودرعین حال بسیارهستند کسانی که,دردنیای نعشگی ناشی ازخودپرستی وغرورونخوت به چنان دنیای ماورائی رفته است که خیال میکندهمه کس وهمگان زیردستان اوهستندوحق داردهمیشه برهمه کس بتازدوهرکه رامیخواهدخوارکندوهرگز شمانخواهید دیدشخصیتی که,اینگونه عمل میکندبراستی دردرون نیز انسان بزرگ واندیشمندی باشد که, رزش حتی مقام فعلی رانیزبراستی,داشته باشد گاه میگویند غروردرجائی خوب است بله,اماغروری کهاجازه ندهد که کسی بیجهت ماراخوارکند نظام زندگیست ونوعی حق خواهی اواما درجائی که این غرورآسیبی برشخصیت ماودیگران ورادنسازدچراکه ماهریک انسانهایی آزادیم که بایدبتوانیم,هرگونه میخواهیم فکرورفتاروزندگی کنیم,اماحق نداریم مرزهای دیگران راازبین ببریم به عنوان اینکه بیشترمیدانیم یابهتر میفهمیم,بخوداجازه دهیم که دیگران راخوارکنیم یاباانتقادات مدوام واندرهائی که بوی خودنمائی وخود پرستی وغرور میدهددیگران راکمترازخوددرچه جایگاهی دورازخود نگاهداریم,که چون چنین کنیم کم کم انسانی تنها وبی کس نیزخواهیم شدچون درهرمقامی هم باشیم,هیچکسی دوست نداردباچنین انسانی دررابطه باشد ومفخر فروش وخودپرستی مداوم وغروربیجای اوراتحمل کندوشخصیت چنین شخصی باتمام,دانش تحصیلی درواقع درخطر نزول تدریجی است که به روزی بخودآمده,میبیند بخاطر یکی دو پیروزی وموفقیت که اوراچند پله ای بالاترازدیگران بردچنان خودباخته,واسیر خویشتن خویش شده است که غرور چشمان بینای اوراکورکرده ودیگرنه تنهاخوب وبد خویش رافراموش کرده است که خوب بودانسانهارانیزاهمیتی نداده وخودرامیان بسیاری ازانسانها کوچگ وخراب کرده است وشخصیتی منفور وتنفرآمیزازخودبجاگذاشته است که کسی نیزبخوبی واحترام ازاو یادنمیکندمگر براساس اینکه نخواهد درجمعی خودراکوچک کند که,احترام شخصیتی اورادرمقابل دیگران حفظ میکندامادراندورن همگان تنفر وبیزاری شدیدی نسبت باین شخص بوجودآمده است که به استنادآن هیچکس درواقعیت زندگی برای او پشیزی نیزارزش قائل نیست واگرحضوروجوداورادرجامعه ای همسان ویکسان,درگردهم آئیها ومجالی ومحافل علمی وکاری ومجلس مهمانی بزرگان تحمل میکنداول وآخرحرمت داری خویش راکرده است نه اینکه حرمت اورابخواهدنگاهداردواینگونه است که خردمندی باتمام,خردعقل خویش به غرور میبازدوجامه ای راازخودمیراندودرنهایت نیز بخودآمده میبیندرانده شدن جامعه ای شده است که,تا دیروزازبالا همه رادرآن نگاه,میگردوخیال میکردبرای خودکسی است ودیگرکسی قدرت کوبیدن اورا نداردانسانهاچون بخواهندکسی راازاوج به پایئن بکشندبرای آن,تنهاکافیست ظلم,وستم وآزاری را بر,ایشان رواداریم و چون برخوداجازه دهیم که کس ویاکسانی راکمترازخود بشماریمولی همیشه و معمولا انسان ازجائی صدمه میخوردکه,انتظارش رانداردومعمولا همیشه درجائی نقطه ضعفی هست که دیگران باآن بتوانند تاحدبسیارزیادانسان راازار داده دنیای اورا برهم بریزندواوراازاوج به پائین انداخته وبدارمجازاتی بیاویزندکه طناب آنراخود بایشان داده است بارفتاروتکبروغرور وخود پرستی خوددرنتیجه نمیتوان کاملا اطمینان داشت که هرگز درجائی اززندگی هیچوقت کسی قادر نیست به ماصدمه بزند که این اشتباه محض آدمی است چراکه انسان حتی اگر خودبه کسی کاری نداشته باشد دیگران باو کاردارندوای باینکه باغرور وتکبروخودبینی خود دشمنانی را نیز دور خود درست کرده باشد وخدا نکند آدمی درزندگی خودبه جائی ازخود بینی برسد که خود را ضد ضربه از دیگر زیانها وآسیبهای آدمی زندگی ودنیابداندکه بی شک ضرباتی بسیار سخت ترازآنچه درباور خودداشته است را شاهد خواهدبودواین قانون زندگیست که زمانی دراوج باشیم وزمانی در زیر وبقولی"گهی زین به پشت وگهی پشت به زین "وهمواره نمیتوانیم امیدوارباشیم که هرگز هیچ چیزی درزندگی ماتغییر نمیکندوهمیشه همه چیز درهمین شکل میماند.بزرگترین وکوچکترین انسان دردنیا میتوانند شبی به صبح نرسیده جای خویش رادردنیاباهم عوض کنند بی آنکه حتی خودگامی برآن برداشته باشند واین خیر وصلاح زندگیست که چه موقع انسان دراوج باشد وچه موقع هرچه بدست آورده را دوباره ازکف بدهدیاازنداری محض به,دارائی بسیاربرسدواینجاست که گوئی آزمایش الهی وزندگی نیزبرآدمی شروع میشودتاخوداودریابدکه,چگونه آدمیست وتاچه حدجنبه ویاصبروقدرت داردکه,درهمه حال همان انسانی باقی بماندکه,همیشه,درنهایت ,تلاش خودسعی کرده بود که,باشدواینکه خودچه میخواهد باشدنیزبستگی به این داردکه,ازگام اول ازخودچه توقع داشته ودوست داشته است چگونه آدمی باشدوهمین آدم در,داری ونداری, واوج وشیب وفراززندگی خودبرخودوبردیگران ثابت میکندکه چگونه آدمیست واگردربدترین وبهترین شرایط باشدآیالیاقت نام انسانی خودرادرنام خودحفظ میکندیااینکه باکمترین ضربه یاپیشرفتی خودراباخته یادچارطغیان منفی درعواطف ورفتارها میشود یاهیجانهائی ناشی ازخودباختگی هائی که قدرت وشهرت به,انسانها میدهدتاخودرابیازمایند,
گریبان گیرایشان میشود,وگاه,انسانهائی که به موقعیتهای جدیدبرخوردمیکنند چون چنین تغییراتی نیز,موجب تغییراتی دیگر در,درون زندگی یااحساس درونی ایشان میشودبه گونه های مختلف عکس العمل نشان میدهندویاخودرابکل درشادی وغم وشهرت وبی آبروئی میبازندوجنبه های مثبت ومنفی رفتاری راازخود بروز میدهند وماهیت فکری ورنگ اصلی خودراعوض میکندیاهمانگونه که همیشه بوده اندبه زندگی ادامه میدهندوتغییرات ناشی ازامروززندگی خودرابابرنامه ریزی های جدیدکه ناشی ازاین تغییرات است ادامه میدهندوچیزی درزندگی ایشان تغییر گسترده ای نمیکندجزاینکه خودرا مسئولتراحساس کنندوبس.ودراین مواقع است که میبایست دیگران راشناخت وواقعیت ذهن ودرون ایشان رادید.درنتیجه,هیچ انسان متکبرومغروروخودبینی هم نمیتواند خودراواقعا بزرگ بداندچراکه براستی هم,انسان بزرگی نیست وبزرگ نیزدیده وخوانده نمیشودآنهم,وقتی قادرنیست درک کند که بزرگی به تکبروخودبینی نیست که این عین جهل ونادانی ست.
*-اگرازخودخواهی کسی به تنگ آمده ای,اوراخوارمساز،بهترین راه آن است که چندروزی رهایش کنی .*ارد بزرگ
*-خودبینی،خواستگاهش درون است وآدمی ر شیفته خویش می سازد،وارون براین خواستگاه افتادگی پیرامون ماست ،که همگان رابه سوی مامی کشاند.*ارد بزرگ
*-آدم خودبین ، چاره ای جز فرود آمدن ، ندارد.*ارد بزرگ
*-اگر غرورت را گم کرده ایی به کوهستان رو ، و اگر از جنگ خسته ایی به دریا . *ارد بزرگ
*پایان فرگردخودبینی وغرور* نویسنده:فرزانه شیدا

   Small Business Tools
Free info for small business owners. Click here to find great products geared for your business.
Click Here For More Information
 

Hamsar

   

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *همسر*

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه     شیدا"


کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "استاد فرزانه شیدا"


● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد همسر●
انسان درزندگی خودهمواره,بدنبال کسی میگرددکه کامل کننده روح وجسم,اوباش وبرای آنکه همدمی نیزدرزندگی خویش داشته باشد باعشق وی بدون عشق,ازدواج میکند.بهرشکل همانگونه,که خداونددر لحظه ی آفرینش «انسان»,«آدم وحوا»رابعنوان جفت وتکمیل کننده یکدیگرآفریدنیازانسان نیزبه,جفت وداشتن همدم,وشریک نیازی درونی وذاتی ست انسان,هرگزنمیتواند بدون همدم زندگی کندوکسی که شریک روحی وقلبی آدمی درزندگی باشدوتوان شناخت کامل آدمی رانیزداشته باشد کسی جزعشق وهمسر زندگی انسان نیست .آدمی درجایگاههای مختلف زندگی خودنقشهای متفاوتی,رادارد,درقالب فرزند نقش فرزندی رابازی میکنددرقالب برادروخواهر نیز به گونه ای دیگررفتار میکندودرقالب همسر نیز شخصیت خاص خودراداردچراکه باهریک نیزمیبایست به طریقه ای مختص به آن جایگاه,ومنطقی مربوط به,آن رفتار کرده وازمهرومحبت خویش آنان رابی بهره نگذاشته,وخودنیزمحبت متقابلی رادریافت نماید مادرهرانسانی بعنوان مادر,فرزندخود رادرجایگاه فرزندی بخوبی میشناسدامارفتاروکردار یک فرزندبامادر خویش بسیارمتفاوت است بارفتاری که با خواهروبرادرودوست وهمسایه,داردودرنهایت امرباشریک,وهمسرخویش به گونه ای کاملا متفاوت بادیگران رفتار میکندچراکه,انسان,هریک ازافراد پیرامون خودرا به گونه ای دوست میداردودرنتیجه نمونه ی رفتارباهریک نیزبه تناسب نسبتها متفاوت خواهد بودوشایدهمسرآدمی حتی بیش ازخانواده شخصی خوداو,همسرخودرابشناسدچراکه برای مثال بسیاری,ازرفتارهارامابامادرخودنداریم ونوعی احترام خاص رابه پدرومادرخودمیگذاریم که این نوع احترام دررابطه باهمسرمافرق میکندورابطه های به گونه ای ست که,هرانسانی درخانه ی شخصی خودکه,متعلق بخوداوست بیشتر خودراازهمه ی زاوایای فکری,واحساسی خودنشان,میدهددرنتیجه آنکه بیش ازهرکسی انسان رامیشناسدوبا تمامی اخلاقهای ریزودرشت وبزرگ وکوچک ونقطه ضعفهاو نقطه قوتهای رفتاری ماآشنا میشود،همسر ماست زیرامعمولا بین دوشریک رودرباسی ویاچیزی برای پنهان کردن وجود نداردواحترامی متقابل ومشترک درمیان ایشان است که بر پایه ی شراکتیِ,احساسی وبر اساس یک زندگی مشترک بناشده,است ومسئولیت هریک بردیگری شکلی مجزااز خانه وخانواده ی اولیه داردو,نه به شکل مسئولیت والدین بر فرزنداست نه مسئولیت خواهر برادری بلکه شکلی جداو کاملامتفاوت ازدیگر رابطه هاست, که,براساس آن,آدمی میتوانددرخانه ای بازن یامردی یک عمر زندگی کندودرکناراوهمه شادیهاوغمهاواشکهاولبخندهاراشریک باشدبی آنکه نیازی به پنهان کردن احساس درونی خویش داشته باشدوهمین احساس روراستی وصداقت مابین طرفین بیشترین دیوارها ومرزهائی راکه انسان بادیگران درادیا به تناسب موقعیت وجایگاه بر دیگران قائل میشود, برداشته,وسبب میگرددکه شرکای زندگی درمقام همسردرحدبسیار گسترده ای به یکدیگر نزدیک ویابا اخلاقیات کلی وجزئی هم آشنا شوندچیزهائی که شایدبرای نشان دادن این نوع اخلاقها ورفتارها نیازی نمیبینیم که,آنرابه مادریااهل خانواده ی اولیه خودنشان دهیم یااحسای که شاید سالها درخودداشته ایم,اماهرگزازوجودآن خانواده ی اولیه مابا خبرنبوده ویانمیگرددچراکه نیازی نیست باآنان بعضی مواردرادرمیان بنهیم.درواقع مادرخانه ی مادری خودنوعی مصرف کننده هستیم که هرچه راهسست وهرچه,راتهیه میشودبه,همان شکلی که هست میپذیریم,ومصرف میکنیم وبرخی,ازعلایق رانیز نشان میدهیم درساده ترین شکل آن,مثل اینکه بگوئیم:من,درغذا گوجه فرنگی رادوست ندارم یاسالادنمیخورم که,درخانه ی شخصی خودهم ممکن است همین, کار رابکنیم اماتفاوت روش اخلاقی مادرخانه خود باخانه ی مادری بسیار ممکن است زیادتر باشدونمونه ای ازرفتارهاواخلاقیات راحتی درخانه ی خودپیدا کنیم چراکهدر خانه ای که خودصاحب آن,هستیم اختیارات شخصی ماوسعت بیشتری پیدامیکند چون دراینجاحاکم خانه وبرقرار کننده نظم وسازنده ی انواعی ازقوانین خانوادگی "خودما"هستیم ومسئولیت مادرقبال خانه ی خود با خانه ی مادری بسیار بیشتر ومهمتراست ودراینجا خودما همه کاره,هستیم.درمدت بودن درخانه مادری,حتی اگر پس ازدوران تحصیل شاغل نیزشده باشیم,وهمچنان درخانه مادری زندگی کنیم بازبه نوعی مصرف کنندگانِ تابعی, هستیم که قانون مادروپدررارعایت میکنیم ولی بیشترین مسئولیت زندگی مابردوش والدین است وحتی,اگر کمک خرج خانواده ی خود نیزباشیم بازدرمقام اولیه پدرومادر,افرادحاکم برخانه هستنددرنتیجه ماشکل مصرف کننده راداریم که تقاضاهای خودرادراین خانه مطرح میکنیم وازطریق والدین, همه ی آنچه رانیاز داریم حتی شایدآرزوهای ساده ی خودرابرآورده میکنیم مثلادرجایگاه کودک ونوجوان داشتن دوچرخه ای اگر آرزوی فرزندی باشد این آرزو توسط والدین برای او براورده میگرددحتی, گرشرط وشروطی نیزبرای او بگذارندکه مثلاامسال بانمرات بیست قبول شوتادوچرخه ای کادو بگیری .. امادرزندگی شخصی هم تولیدکننده,هم مصرف کننده هم سازنده هم مسئول تمامی موقعیتهای زندگی مشترک خودمی باشیم وهمین قاعده باعث میگرددکه,درمقام مردوزنی,که مسئولیت یک زندگی رابعهده گرفته اند مجبوروموطف به انجام کارهائی باشیم,که تاپیش ازاین,اجباری درانجام آن نداشته ایم,وهرچقدر نیزدرزندگی خانوادگی خودتجربه کسب کرده باشیم,درکانون زندگی مشترک تجارب بسیاردیگری رابرما خواهدآموخت که هریک ازآن اخلاقیات ورتارهای تازه ای را نیز درما شکل میدهد که نمونه ی آن درخانه ی مادری باما نبود, وتجربیاتی را کسب میکنیم وبخشی دیگراززندگی را یادخواهیم گرفت باید ب...بسیاری ازچیزها را تازه بیاموزیم تا بتوانیم درجایگاه تازه ی خودبا هریک کنارآمده یااز پس آن بربیائیم وبراساس آن نوع عملکردی وقانونمندی و توانمندی وشکل رفتار درهریک از آنها,رابرخوداضافه کنیم یا حتی درجائی برخی از رفتارهای کودکانه وبچگانه ی خودرا کنار بگذاریم وبنوعی خودسانسوری کنیم تا درمقام همسر درجایگاه, مناسب"همسربودن" قراربگیریم چون اکنون خودیک مسئول ویک مهره ی اصلی درسازمان خانواده ی, دونفره وبعدها چندنفره ی خودهستیم وبراساس آن باید بتوانیم جوابگوی زندگی شخصی خودباشیم,وبراساس نوع زندگی,مقداردرآمد طریقه وفرم زندگی جدیدی که باشخصی تازه,حتی اگردرفامیل مابوده باشدولی بازهم"همچنان تازه" درجایگاه همسری که,دیگ بعنوان فامیل بامادررابطه,ونشست وبرخواست نیست وکسی که,شبانه روز بامازندگی میکند, توان زندگی کردن بااو واخلاقیات اوکه بی شک درخانه شخصی خود تازه بسیاری ازدرخواستها وعادات خودرا نشان خواهددادبه نقاط مشترکی برسیم که هردو درآن احساس رضایت وشادی وارامش داشته باشیم واین ساده نیست که انسان درخانه ی دوم وهمیشگی خودبناگاه,بافردی که بعنوان همسرجایگاه دائمی خودرادارد به گونه ای رفتار کنیم,وزندگی کنیم,که دواخلاق,ودونوع عادت متفاوت دومدل درخواست از زندگی هریک به توازن نوع افکار وتربیت قبلی و...قادرباشند کامل باهم سازگاروتفاهم مشترکی راداشته باشندواینکار مسلماتا شناخت واقعی یکدیگرهرچقدرهم عاشق وخواستارهم باشندبه,وقت احتیاج داردوکارمیبردوزمان میخواهد تا دونفر درست درمکانی که باید جایگزین شوند لذا ازاین روست که میگویند مسئولیت زندگی مشترک خودبه نوعی تجربیات دوباره ی زندگی آدمی ست وباید آمادگی داشت تابه آن,اقدام کردبایددرسن مناسب بودکه تاب مسئولیتهای آنرا آورده وقادربه داشتن یاساختن قوانین وسیاست خانگی باشیم اینجا مابه محلی نمیرویم که کسی ازما نگهداری کنداینجاخودبخشی از مسئولیت رابرعهده داریم .خودنیزباید محافظ خانه وخانواده باشیم ومسئول نام "همسر بودن" تابه چندوچون رفتارهای هم آشنا شده وقادرباشیم برای]هم مکانی بعنوان خانه,درست کنیم که توان زندگی درآن را داشته باشیم ازاینروست که تا داشتن آمادگی نمیبایست کسی این مسئدولیت را بعهده بگیرد.درعین حال ازدواج بافردی که هنوز بهسن قانونی نرسیده یا نه حتی درسن 18 سالگیست اماهرگز ازخانه وخانواده دور نشده وهرگز مسئولیتی جز دختر یا پسر خانواده بودن را نداشته,درجایگاه دختروپسری که هیچ تجربه ای اززندگی دربیرون از منزل ندارند سالهای زیادی حتی شاید طول بکشد که هریک مسئولیت وجایگاه همسر بودن خودرادرک کند چون بااینکه سن 18 سالگی سن قانونی ست وهرکسی میتواند شخصا فکر کرده وتصمیم بگیرداما پختگی لازم برای اداره مسئولیت زندگی راندارد تاقادرباشد چون انسان مجربی جوابگوی همه ی درخواست هاوسوالات خود ومخاطب خودیعنی همسر وخانواده ی طرفین را باشد ودرکل شروع یک زندگی بخصوص دردورات جوانی ودراوان جوانی بدون هیچ پشتوانه تجربی از زندگی ازمادیات از خرج ودخل ازبرخودرهای جدید دیگران بااو بعنوان همسر کسی ,شوهر کسی چیزیست که درطی زندگی از شروع خود یک کلاس تازه برای آموزش دوباره ی زندگی میشود لذا باید اینرا درنظر داشت که دختر وپسر جوانی که از 18 تا 25 سالگی ازدواج میکنند هنوز بحدکافی پخته نیستند وبسیار باید درزندگی خود باهم کار کنند تا قادر باشند یک زندگی را به گونه ای بچرخانند که نیازمند نام همسربودن است شاید بگوئیئ اینهمه هم سخت نیست زندگی خودش راهوچاه زندگی مسترک را به انسان میاموزد متاسفانه همین افکار است که راحت دختری زیر سن را شوهر میدهیم یادختر وپسیر جوانی را هنوز ازآب وگل درنیامده درخانه ای بعنوان زوج مشترک نامگذاری میکنیم وتمامی توقعات رفتاری واخلاقی وقانونمندی دراینگونه زندگی را بدون اینکه تجریبه ای داشته باشند درمقام اطرافیان ازآنان توقع داریم وحتی بدون اینکه اجازه ی رشد درخانه مشترک را بایشان داده باشیم توقع داریم عاقل باشد داناباشدسیاست داشته باشد...یاحتی سعی میکنیم دوسه موردی را باوبیامورزیم که شاید درخانه ی ماکاربردداشته باشداماباهمسراوچه مردباشد چه زن ممکن است نه تنهاکاربردی نداشته باشدبلکهبی دلیل بوده وحتی نیاز به انجام برخی انجام برخی کارهادرآن خانه بین این زوج وجود نداشتنه باشد یا شاید تفاهمی موجود هست که هردو موقعیت تازه هم را درک میکننند بیش ازاندازه ازهم توقعی ندارند وبا سازگاری وآرامش به یکدیگر خصوصیات اخلاقی خودرا نشان میدهند وباهم کنار میایند وشخص ثالثی را نیز برای اینکه چگونه زندگی کنند وبایشان خط بدهد که چگونه باش نیاز نداشته باشندوبرخی دخالتهای دلسوزانه ای که والدین وخانواده برای پاتگرفتن بهتر زندگی فرزندان اودرزندگی مشترک کیکنند شاید حتی تولید مشکلاتی بکندکه ازاول لزومی برآن نبود وبهتربود میگذاشتند ایندو به روش خود زندگی کنند وبه روش هم باهم سارگاری یک زندکی وتفاهم یک زندگی مشترک را بدست بیاورند درنتیجه وقتی زوجی به خانه ی خود میروندمانند این است که به کلاس جدید زندگی پاگذاشته اند وبایدوقت آموزش وسازگاری وجایگزین شدن نیزبه,آنهاداده شودتا مشکلات وفشارهای زندگی وخوب وبد بودن ,شکل اقتصادی هرزندگی نمونه رفتارها که هریک تجربه های متفاوتی ست کهباید تجربه شده یادگرفته شود چراکه بناگاهبتا شخص ثالثی یک زندگی شروع میشودکه تا پیش ازآن فردی ناشناس ازخانواده ای دیگربا تربیتی متفاوت است که شخص آنرا تجربه نکرده است و مسلم است کهشناخت یکدیگر درجایگاه امروزی بنام همسر وشریک زندگی خود نوعی شغل تازه محسوب میشود که کارآزمودگی وشناخت راطلب میکند که زمانی را نیز برآن باید گذاشت. وقتی خانواده مادری درزمانی که مافرزندان آن خانه هستیم به شیوه وروش خودمسائل زندگی راحل میکنندوهمگی دراین کانون باهم,وبا نحوه ی برخورد وپاسخ به مشکل ومسئله وموقعیتی آشناهستیم,بسیاری ازمشکلات را دیگر باهم نخواهیم داشت چون سالهاست واز لحظه تولد کنارهم بوده ایم وهمه چیز همدیگر را درابطه با اخلاقیات روزانه هم میدانیم اما درخانه مشترک شروع شناخت ما با فردیست که هرچقدر پیشتربااو آشنا بوده باشیم تازهدرمحیط خانه ای درجایگاه جدید با نامی جدید بعنوان همسر میخواهد باما زندگی کند لذا اوهم خواستهها وتوقعات ورفتارها وعاداتی دارد کهبرای ما نااشنا درجایگاه همسر است وشاید حتی به نوعی ازاخلاقیات تا پیش ازاین ازدواج برخورد هم نگرده باشیم ولی امرزوز آنرا پیش رو داریم وباید با انهم خود را وقف بدهیم درنتیجه کاری تازه درپیش داریم یعنی"شناخت دوباره ی هم درزندگی مشترک"درزیر یک سقف درشبانه روز زندگی ,مسلمانمونه برخوردهائی که مادرزندگی مشترک بافردی ازخانواده ای دیگر آغاز میکنیم حتی اگر این مردیا زن ازمیان اقوام خودما نیزباشندیاکسی بیرون ازخانواده واقوام, تفاوتی نمیکند بهرحال,شخصیبا شخصیت جداگانه ومتفاوت ازماست و ناشناس با رفتارهای خانوادگی ما جدااز خانه وخانواده ی مادری ست که نمونه رفتارهاوعملکرد ه هاوعکس العمل های ا شیوه ی شخصی ورفتاری خاص خودراداردومتاسفانه دردوره نامزدی وآشنائی بسیاری از رفتارها واخلاقها دیده یا بزگو نمیشود وبناگاه درمحدوده خانه ودرزیر سقف مشترک رو میشود که فلانی تابحالکه برای شام بخانه ی ما میامده روی رودرباسی گوجه فرمگی میخورده است وشکل گوجه فرنگی راهم دوست ندارد چه برسد که بخواهد بعنوانی غذا آنرا مصرف کند اما هیچ نمیگوید ولی در خانه ی شخصی خود تقاضای اینرا دارد که هرگز شکل گوجه فرنگی را هم نبیندکه این مثال ساده ایست که شاید بنظر خیلی هم پیش وپااافتاده بیاید اما برخلاف او فرد مقابل عاشق گوجه فرنگیست ودوست دارد ختما درسالاد او این هم باشد خوب جز درجز بسیاری ازاین دوست دارم دوست ندارمها مطرح میشود بسیاری ازاخلاقیات که تا دیروز حرف آنهم نبود یا جای آن پیش نیامده بود گفته شود یا اصلا به ان فکر نکرده بودند که ممکن است امروز این مسئله ساده درخانه ی مشترک عنوان شده وحتی ناراحتی تولید کندهریک نیز براساس تربیت خانوادگی خودکه درخانه مادری شکل گرفته است ممکن است درخانه وخانواده خودمثلا کسی ازنوع انسانهای بسیار آرامی باشد یا انسانی بسیارشلوغ یاخندان یاپرخاشگرامادرخانه وخانواده شخصی خود بعنوان همسر,امروز بسیاری ازرفتارهای دخترانه وپسرانه,تبدیل به رفتارهائی میشودکه یک انسان مسئول راوادار میکند تادرآن نوع رفتار هاحتی شاید تجدید نظری هم نموده وبه گونه ای رفتار کند که همسراونیز ازاینگونه رفتارها بحداوراضی باشدبرای مثال:اگرتادیروزدرداخل خانه ی مادری ساعتها میتوانستیم باصدای بلندآهنگی گوش کنیم,درخانه ی مشترک ممکن است باکسی زندگی کنیم که نه صدای بسیار بلندرادوست داشته باشدیانه حتی آهنگهای موردعلاقه ی مابرای,اوجالب باشدازآنجا که در محیط خانه وخانواده قراربراین نیست که یکی,مزاحم دیگری باشدوحق زندگی براین شکل بناشده است که زن وشوهر وفرزندان همگی,آسایشی مشترک داشته ودر زندگی وخانه ی خوداحساس راحتی وآزادی وآرامش داشته باشندلذاگاه مجبورمیشویم نمونه, خلاقهائی چون گوش دادن,آهنگی بصدای بلند به آهنگهای مور علاقه ی خودرابرای ساعات دیگریابه ساعاتی موکول کنیم که,مزاحم اهل خانواده,همسر یافرزندخودنباشیم,ویااینکه,اگرمایلیم حتمادرساعتی بخصوص باگوش دادن آهنگی, آرام بگیریم ودرخانه مادری حتی ساعت خاصی رابرای کارهائی کذاشته بودیم امروز بای تماماین برنامه,را به شکلی تغییر دهیم که, رخانه باعث آزارومزاحمت همسر ماهم نباشدکه,شاید مثلااهمسرمادرست درهمان ساعت به خانه میرسد وخسته است ونیازداردکمی بخوابد,ومجبورشویم,اینکاررابه شکلی دیگرانجام دهیم که ملاحظه ی فردمتقابل نیزکرده باشیم مثلادراتاقی دیگربه آرامی یاباگذاشتن گوشی به کاری که,دوست داریم بپردازیم.اماازانجا که یک,انسان نمیتواندبطورکلی دریک زندگی جدیدخودراکاملاتغییرداده,وتابع صدردصدباشد که به,این شکل,اگر باشددیگراین نوعی"بردگیست نه زندگی",وازآنجاکه خصوصیت اصلی,انسانی هرکسی,درزمانی که درخانه ی مادری بوده, شکل گرفته است وحتماانقدربزرگ شده است که,دیگر شخصیتی رابرای خودساخته باشدکه توانسته است خودراآماده ی ازدواج وقبول مسئولیتی ببینداتما باز درکانون خانواده مشترک لزومی بسیاری از تغییرات ویا ساختارهای دوباره شکل زندگی رااحساس میکند که لازمه ی این زندگی جدیدمحسوب میشود.من به شخصه باتجربیات شخصی خودباین نتیجه رسیده ام که,ازدواج در سن کم که,درایران معتقدندانسان میتواند زن یا شوهر کم سن خودراچون موم دردست بگیردواوراانگونه بسازدکه دوست دارد"اشتباه محض"است کهبسیاریی نیز این اشتباه را مرتکب شده ودچار مشکلات بعدی میشوند,وتنهابه اختلافات شدید مابین زن وشوهروحتی جدائی وطلاق میکشددختر یاپسریکه,درسن رشدفکری برای ازدواج نباشندوتازمانی که درخودآمادگی ازدواج رانمیبینند نه هرگزمیبایست اقدام به,ازدواج کنندنه,اجازه بدهند که دیگران برای ایشان تعیین تکلیف کنندکه او به خانه بخت رفته,وسروسامان بگیردچون دوامر مهم زندگی اول ازدواج ودیگری بچه دار شدن,ازمسئولیتهای بزرگ وخطیریست که, انسان عاقل هرگز بدون آمادگی اقدام به آن نمیکند چراکه دراین جا پای انسان وانسانهای دیگری درمیان است که در این راستامامسئول,این اشخاص خواهیم بوددرنتیجه,اینکه کاری راباوجودآگاهی برغلط بودن ان وبااینکه هنوزآمادگی نداریم, بیائم وانجام دهیم وسپس درخودقدرت این رانبینیم که,این مسئولیت را بدرستی,انجام دهیم خیانتی به زندگی خودوزندگی همسروفرزند آینده ماست که چه فرزند چه همسرهردو ماراتکیه گاه وحامی خودنیز میداندومیبایست قادرباشیم این مسئولیت رابعهده بگیریم چون زندگی فقطداشتن سفره ای وخوردن وخوابیدن نیست که,بگوئیم چیزی نمیشودبالاخره عادت میکنیم این نهایت خطاست که,اینگونه فکرکرده وبرویم ویک زندگی رابافردی شروع کنیم که,احتیاج دارد زندگی,راشروع کندنه,اینکه تازه مجبورباشدبعنوان همسر به خانه ای برودامادراصل بجای همسربا دختروپسری بامغزکودکانه ومتکی روبرو شودوبنوعی بجای همسرداری, بچه داری کند!یعنی زن یا شوهراو خودش بچه ای باشد که نیازبه تربیت ورسیدگی وجمع وجور کردن داشته باشدوانسان عاقل هرگزمسئولیتی راقبول نمیکند که قادربه,انجام,آن نیست واین نه تنهادرزندگی خانواده که درخانه ی مادری که درمدرسه درمحل کاردراجتماع,خود "قانون" است که:«هرگز کاری ر نکن که میدانی ازعهده ی آن برنمیائی وهرگز مسئولیتی راکه باآن اشنا نیستی بعهده نگیر» چون هرنتیجه ای که عایدشودوهرگونه کاری که,انجام شود,اگربدرستی انجام نگیردبردیگران نیزاثری مستقیم میگذارد وتنهاآسیب وزیان,آن به شخص خودمانیست .مابایک ازدواج حساب نشده هم خودرادچار یک زندگی ناخواسته میکنیم که درآن بهردلیل احساس آرامش ورضایت وخوشبختی نمی کنیم, هم خانواده مادری طرفین رادچار دردسر کرده ایم وقتی که آنان نیز متوجه شوندکه خانه ی شخصی دختریاپسرایشان خانه ی, شادی برای اسحاس اامنیت وآرامش وخوشبختی برای او نیست وتازه,اینجامشکلات شروع شده است چراکه کاری کرده ایم که, ازاول نمیبایست صورت میگرفت که یابه جدائی میکشد یابه اختلافات همیشگکی وحتی روزانه.
____ بازگرد..______
یکباربرای تو
از خود گذشتم
یکباربخاطر تو
ازدل
یکبار درراه تو
اززندگی
امروز می بینم
که تونیز نیستی
اما هر چه میکنم
می بینم
از توان گذشتنم ,نیست
بازگرد
تا در همیشگی"بودنم"
تنها از آن تو باشم و بس
باز گرد
تا برای تو
"خود"را
" زندگی " را
و " دل " را
تا آخرین لحظه ی حیات
با تمامیت
" عشق "
از آن تو کنم
بازگرد
___ فرزانه شیدا___
درواقع همواره یک زندکی مشترک اگربه نتیجه ای خوب نرسدتنهاپسرودختر خانواده هانیستند که دچارمشکل میشوند بلکه مشکلات ناشی ازیک ازدواج حساب نشده بود,نداشتن موقعیتهای ازدواج وحتی آمادگی داشتن برای زندگی بافردی دیگرازخانواده ای دیگروپایه ریزی روابطی بین خودخانواده مادری وخانواده ی همسر وهمچنین باتجربه یاآگاهی کافی داشتن ,درطی زندگی,مشکلاتی که در سرراهتفاهم طرفین قرارمیگیردچون نداشتن,کاروپول وکمبود هائی نظیراین ودرکل کمبودهرچه که به یک زندگی رنگ وجلای یک زندگی آرام رامیدهددوخانواده ی دیگر رانیزدرزندگی خودوایشان,ناراحت افسرده,آشفته ونگران خودمیکنیم وباین شکل نه خودبه خوشبختی رسیده ایم ونه حتی,اجازه,داده ایم که خانواده های شخصی خودبمانندهمیشه وبه روال,عادی زندگی خودآرامش خودراداشته باشند مسلم,است مادروپدری,که بدانند فرزندایشان,درزندگی شخصی خودناراحت است وخوشبخت نیست احساس دردورنج ناراحتی میکنند,وچون به شکست منجرشودروح وجان هردواین افرادبربادرفته واحساس شکست تا مدتهابراو وهمچنین خانواده ی مادری اواثری ماندگارمیگذاردوحتی ممکن است منجر باین گردد که شخصی برای ابد تنهاماندن رابرازدواج وداشتن همسروفرزند ترجیح دهدومسلم این است که هیچکسی برای طلاق گرفتن,ازدواج نمیکندکه,اگر به,این "خط آخر"رسیدخوشحال باشدوزمانی هم که طلاق باعث خوشحالیش میگردددر موقعیتی ست که بسیاررنج واندوهی,رابهردلیل برروح ودرون وفکرواحساس خویش تحمل کرده است وبرحق باشدیاناحق بهرشکل,اززندگی خویش راضی نبوده است, ومدتی رابه ناراحتی بسربرده,است واثرات,آن روحیه,وفکرودهن ودل اوراهمواره دراسارت خود نگه داشته ومیداردمگر اینکه انسان جایگزین این دردبرخود"التیامی" بیابدکه توسط آن قادرشود اندوه وشکست پیشین را فراموش کند حال میخواهد باعشقی وسروسامان گرفتنی دریک ازدواج موفق این التیام صورت بگیرد یا موفقیتی دیگردرزمینه های زندگی که اندوه شخص رابه شوقی بخاط زمان حال وموفقیت امروزی از بین ببرد. وگاه نیز یکی دیگری راعاشقانه دوست میدارداما دیگری بخاطر اینکه بااواحساس شادی وخوشبختی نمیکندتصمیم به جدائی گرفته وقلبی راکه دوست داردوعاشق او بوده است درشکست دائمی عشق خودرها کرده وبسوی زندگی جدیدخودشاید باهمسری دیگرودرجائی دیگر میرودواندوه وشکست این عشق بردلی تاابد برجا میماند
__ به پای عاشقی ها مینویسم ___
به پای عاشقی ها مینویسم
هر آن اشکی که درپای توریزم
تورفتی قلب من جامانده اینجا
ولی تنها توئی عشق عزیزم
پس ازتو دل نمیگیردقراری
ندارم بعد تو من روزگاری
تو رفتی و زمستان جدائی
تَرک داده دلم دربیصدائی
زاین سرمای تلخ بیقراری
نمی آید دگربرما بهاری
اگر حتی دگر بامن نمانی!
نگیرم دل زتودرزندگانی
وگراز تو نگیرم هم نشانی
درون سینه ی من جاودانی
بپای عاشقی هامینویسم
هر آن اشکی که درپای توریزم
هر آن اشکی که درپای توریزم
اول اردیبهشت 1378/ پانزدهم آپریل 2008
____ سروده ی فرزانه شیدا ___
درنتیجه باینکه عشق وازدواج امری مقدس وبسیارعالی وبهترین گامیست که انسان یکباربرای همیشه ی زندگی خودبرمیدارد بامید خوشبخت شدن,امااگرحساب نشده باشد فاجعه عمری است برسه خانواده خانواده ی شخصی خودما,خانواده مادری خودوخانواده مادری همسرودردورنج یک یک خواهران وبرادران برای اودراعضای این دوخانواده,وبسیار دیده ایم فاجعه هائی راکه ازدواجهای اجباری یاحساب نشده یاعاشقانه های بی پایه بدون پایه های فکری ودرک مسئولیتهای سخت زندگی رخ داده اندوحتی دران یک زندگی برای ابد نابود شده است یابه جدائی واسیری زن ومردوفرزندان آن خانواده ویا حتی به حادثه های دردناکی منجر شده است که دربخش حوادث شاهدِ,آن هستیم ودرآن مادری خود بچه های خود رامیکشد تااز فقط زندگی باشوهربداخلاق راحت شده وخودوبچه های خود رابامرگ نجات دهد یاپدر وهمسری چنین میکند چون قادر نیست خرج زندگی ایشان,راتامین کندوقادربه تحمل این نیست که همسرو فرزندان خودرادرفشاروگرسنگی وناداری ببیندیاخانه ای همواره,درجنگ ودعواست که هیچوقت به تفاهم های مشترکی نمیرسدوفرزندانی عصبانی,غمکین خشم آلودوپرخاشگر راتربیت میکند و....هزاران ایرادی که,از یک خانه نادرست وناآرام بدون تفاهم برمیخیزدوانسانهای درجامعه به رفت وآمد میپردازند,که دردرون وبیرون,به هیچ شکلی,آرامش فکری وحالت روحی روانی مساعدی ندارد وشایدمنتظر جرقه ای هستندکه انفجاری مهیب رایادرهمان خانه یادرجامعه سبب شوندلذاهمسر انسانیست که, مامسئول زندگی اوهستیم چه,درمقابل آقای خانه,وچه درمقام خانم خانه, ودرمقابل فرزندان نیزوبه همین نسبت مسئولیتهای خطیری رابردوش میگشیم وبازی یااین محیط خانوادگی بازی در"شهربازی" نیست که بازی بازندگی وآینده ی انسان وانسانهائیست که حق زندگی آرامی رادرامنیت وارامش ورفاه دارندچه ازلحاظ روحی چه مادی,چه معنوی حداقل درشکل ساده ی آن,ودرواقع داشتن سقفی باکمترین امکانات زندگی آرام, حق مسلم تک تک آدمیان روی زمین,است که,چه دولت چه اجتماع چه همسرهمگی درخدمت یکدیگر میبایست آنرابرای هم فراهم کنندچراکه وقتی خانه ای دردرون درانفجاردردوفقر وخشم باشد جامعه ای دراین دردخواهد سوخت زیراکه افرادی که ازاین خانه خارج میشونداگردرکل شهر 100 نفرباشندصد خطا صداخلاق ناشایست ونادرست صدمشکل وگرفتاری را,باخود به جامعه میاورندوخشم درونی ایشان ونارضایتی یا حتی افسردگی ایشان,انتقال مستقیم به,افرادی داردکه درمجاورت اوخواهند بود.درفرگردهای پیشین نیز گفتیمدرخیال ماشاید,کمتر حال واحساس وفکرما,در ظاهرامراهمیتی,دردنیا نداشته باشدوخودراآنقدرمهم نبینیم که, فکرکنیم هرگونه فکر کنم به هر شکل احساس کنم هرجورعمل کنم,هرگزاثری براین دنیانداردوکسی مرانمیبیندکسی به من اهمیت نمیدهدو...درصورتی که تنهاترین,انسان,دردنیاکه نه پدرومادری برای اووجودداردوبه شکلی از داشتن ایشان محروم بوده یاشده است وهمسری ودوست واشنائی راهم نداشته باشدهرگونه حال وفکر واحساس وروزگاری راهم که,داشته باشددرهرکجای عالم که,قدم بگذارداثر خودرامستقیمابه جامعه های که درآن هست چه جامعه ای کوچکی باشدچه بزرگ خواهدگذاشت باهمان,رفتار ساکت وبی حرف وافسرده یاخشمگین وعصبانی وپرخاشگریادرسروصدا کردنی وخنده های بلند,دربیخیالی یابی تفاوتی یاخونسردی وخونگرمی خود...هرچه هست محیطاطراف ماتحت تائیررفتارماست وتحت تائیرعکس العملهائی که ازدرون مانشعه گرفته وهرچه هست,برجامعه ی ماتاثیر میگذاردفرزندی که تصورمیکنددرخانه ی خودبرای اواهمیتی قائل نیستندوهست ونیست اوتفاوتی نمیکندچه آن خانه رابااین احساس خودبدرد میکشدچه جامعه رادرنتیجه"همسربودن"نیز که یکی,ازشاخه های مهم زندگی شخصی انسان درخانواده واجتماع داخلی وخارجی زندگی انسان است هرتاثیری که همسران برهم بگذارند هم ماوهم محیط رندگی ودنیاما دیگرآدمیان رانیز تحت تاثیرمیگذاردکمااینکه بسیار است دعواهای خانگی ودعواهای دادگاهی ودادگستری ها که پراز اینگونه صداهای دردیست که درشروع باجشن عروسیو بوق اتومبیل وشادی شروع شددرخاتمه به اشکی وگریه ای ودرنهایت جدائی.
______ تقصیر عشق بود _______
باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد
آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد
گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت
با رعد سرفه های گران سینه صاف کرد
تا راز عشق ما به تمامی بیان شود
با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد
جایی دگر برای عبادت نیافت عشق
آمد به گرد طایفه ی ماطواف کرد
اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت
در گوشه ای ز مسجد دل اعتکاف کرد
تقصیرعشق بودکه خون کردبی شمار
بایدبه بی گناهی دل اعتراف کرد
_______ قیصر امین پور____
در کل لازمه ی یک همزیستی مسالمت آمیزدرکانون خانواده,وهمچنین جامعه,این است که درنهایت توجه ودقت وبااحترام وهمچنین ملاحظه کردن یکدیگردر موقعیتهای متفاوت ,تفاهمی مشترک ایجاد شودکه,رفتارروابط متقابل شایسته, ودرکل اعمال ورفتاری رادر شکلی پایه ریز ی,کنند که زن وشوهرهمواره بتوانند بایکدیگرصحبت کرده,احترام یکدیگررانگاهداشته وباعث شادی وآرامش یکدیگردرمحیط خانواده باشندوحتی اختلافات کوچک وبزرگ خودرا به خانواده ی شخصی ومادری خودیا به جامعه منتقل نکنندوموضوعات شخصی خودراباهم درمیان گذاشته دررفع آن بکوشندودرمحیطی آرام کودکان خودراپرورش دهندمسلم است که زندگی کنونی وفشارهای ناشی اززندگیِ,امروزی خلق وخوی خسته ای را برانسان برجامیگذاردامابازاینهم دلیل نمیشودکه تلافی مشکلاتی راکه همگان دارندبر سرخانه وخانواده ی خودخالی کنیم ودرمحیط خانواده نیزدر هریک از جایگاههائی که هستیم شوهریاهمسر یا پدرومادروحتی فرزندهمواره,موظفیم رعایت حال یگدیگر راکرده وبادیگرافراد خانواده روابطی خوب بامهربانی ونرمش وآرامش راحفظ کرده,وتلاش کنیم «خانه"این محل آسایش وتنهاجایگاهِ,واقعی استراحت وراحتی انسان"براستی مکانی آرام برای زندگی باشد»ودرصورتی که متوجه شدیم که,دراین امرموفق نیستیم چاره رراههائی راپیش ازاینکه ازهم بطورکامل دورشویم برزندگی خودپیدا کنیم ولی زمانی که تمامی تلاشهای بین دونفر به بن بست میرسدنیز بایدقبول کردکه تفاهم درمیان این دوشخص ممکن نیست وصدمه ای که ازاین همزیستی ممکن است برهریک خورده وزندگی فرزندان خانه وخانواده رانیز به تباهی باحادثه های ناگوار بکشد اگر با مشاورتهای خانوادکی باافرادی آموزش دیده به جائی نرسیدآنگاه جدائی رابپذیریم ولی اینراه همواره میبایست,آخرین راه برای یک زندگی مشترک باشدوانسان حتی الامکان می بایست تلاش خودرابکارگیردکه باملاحظه وگذشت درمیان خود وهمسرخود تفاهم رابرقرارکند ونه کسی قربانی دیگری ونه کسی اززندگی وآمدن به خانه بیزار ودرگریزباشد.

¤ حرف آخر ...¤
هزارخواهش و آیا
هزارپرسش و اما
هزار چون
و هزاران چرای بی زیرا
هزار بودو نبود
هزار شایدو باید
هزار بادو مباد
هزار کارنکرده
هزار کاش واگر
هزار بارنبرده
هزار پوک و مگر
هزار بارهمیشه
هزار بار
...هنوز ...
مگر تو ای همه هرگز
مگر تو ای همه هیچ
مگر تو نقطه ی پایان
بر این هزار خط ناتمام
بگذاری
مگر تو ای دم آخر
در این میانه تو
سنگ تمام بگذاری
¤ « قیصر امین پور »¤
درواقع شناختی که درطول یک زندگی مشترک هم زوجین ازیکدیگر دارند,بیشترین شناخت ممکن است که کسی میتواندازیک فرد داشته باشدچراکه همسفره وهمسفر وهمخانه بودن سرانجام باعث این میشود که بتمامی عادت هاواخلاقهاورفتارهاوبرخوردهای یکدیگرآشنا شویم,ودرزمانی طولانی حتی شناخت بحدی میرسدکه انسان میدان حرف وعمل وسخن بعدیِ فردمتقابل اوچه خواهدبودوبرهرچیزی چگونه عکس العملی نشان میدهدچه چیزاوراازکوره بدرکرده ویا باعث خنده وشادی اومیشود کی وکجامیتواند چیزی را ازاو ددخواست کندچه راحتی بپرسدیانپرسدچه موقع حتی این پرسش را انجام دهد که مطمئن باشد جواب مثبت میگیرزد چرا کامل ازخیرش بگذرد که میداند اوهرگز جاب مثبت به آن نمیدهد. ودرواقع حتی جواب سوالات خویش رابا شناختی که دارد میداندونمونه ی رفتاری راکه باهرحرف وعمل خواهد دیدپیشاپیش حدس میزندومعمولا نیزاین درحدی کاملا پیش بینی شده ودرست است وزمانی که تاینحدبا شخصی آشنا شده باشیم یعنی قادربوده ایم کامل بدرون اوراه یابیم وزمانی که دراین منطقه با شخصی رسیده باشیم قادریم حتی او رادربیشترین چیزهائی که مایلیم همراه خودهمراه کرده,یااگر میدانیم باچیزی همراه وهمپای مانخواهد شد یاراضی به,انجام کاری نیست ازاوتقاضای,آنراهم نکنیم که تاهمفکری یاهمراهی او رانیز همیشه داشته باشیم وبگونه ای به آنچه میخواهیم رسیدگی کنیم که براونیز تاثیرمنفی نداشته باشدولی اگرتمامی آنچه برای اوانجام میدهیم,جوابی متقابل نداشته باشدبهتراست باورکنیم که,این احساس متقابل وتوجه متقابل نیست که مادریافت میکنیم بلکه یکی برای دیگریست نه هردوبرای همدیگرواینجاست که بایدقبول کنیم که تفاهم متقابل وجود ندارد.این نیزکاملا روشن وآشکاراست که هریک چگونه آدمی برای خود وخانواده ی شخصی خود هستند ودرعین حال اشتراکی دوستانه,همراه باعشق وعطوفت است که,این عشق راانسان به والدین خویش به طریقه ی دیگری نشان میدهدوباعشق وعلاقه ای که به خواهر وبرادرخودنیزمعطوف میداردبسیارمتفاوت است بخصوص وقتی,دختریا پسری ازخانواده خودجدامیشوندوتشکیل زندگی میدهندبعنوان شوهر یاهمسر اخلاق ورفتار تازه ای راشروع میکندکه به تناسب اخلاق فردی که باوازدواج کرده است برنامه ریزی شده است البته نه باینگونه,که انسان بنشیندوبا خودفکرکندازفرداکه چشم درخانه ی خودبعنوان همسربازکردم اینطور وانطور بااورفتار میکنم بلکه آنچه درزندگی بر اساس اخلاقیات یک عمرزندگی به آن عادت داشته ایم باوجود یک همسر دچار تفاوتهائی میشود که برای حفظ زندگی شخصی,ازاخلاقی ورفتاری وعادتی شایددست کشیده وبهاخلاق ورفتاری دیگری شروع به زندگی کنیم بدین معنی که با گذشتها وبخشهائی ازگذشته زندگیخود خداحافظی میکنیم. گاهی نیزحتی پافشاری میکنیم تا خودرا با همسرخویش هماهنگ سازیم ت تفاهم فی مابین ایجادشودوبگونه ای باشدکه راحتی وشادی هردو نفر درخانه ای که ازاین پس منزل وسرای اوست فراهم گردد.مثلا اگرشخصی بوده ایم که بسیاری ازساعات روز رادربیرون سر میکردیموقتی به زندگی مشترکی وارد میشویم سعی میکنیم ساعات بودن درخانه وباهمسردرمحیط خانواده رازیادتر کنیم تاوظایفی راکه بعنوان همسر پذیرفته ایم بتوانیم دراین ساعات به اینگونه وظایف,بپردازیم حال این وظیفه میخواهداین باشد که,باهمسر خوددر کارهای خانه یاخریدمنزل همکاری کنیم یانه باتوجه باینکه مثلاهمسر ماتمام روزخانه بوده است خودرا باو برسانیم که,ازتنهائی دربیایدواحساس تنهائی نکندوتمامی این مسئولیتهاازماانسانی جدیدبا شرایطی جدید رامیسازدوتفاهم که اولین ومهمترین نقش رادرزندگی مشترک بازی میکند نیز دقیقازمانی شکل میگیرد که هردو بخاطر یکدیگر ازبرخی چیزهائی که عادت ایشان بوده یادوست داشته اند دست میکشندیاباتوافق طرفین برنامه های جداگانه برای خودبرنامه ریزی کرده وداشته باشند,که اگر مثلا انواع کارهائی که یکی علاقه داردوآن یکی نداردرا دوست داریم انجام دهیم درتوافق طرفین به ساعاتی منتقل کنیم که هردو بتوانیم درآن ساعات به کارهای مورد علاقه ی خودهم برسیم مثلا شوهربه دیدار دوستانش برودوساعاتی را باایشان سرکند که حق هرمردیست که با گروه مردان هم دوره هائی داشته باشد ویا خانم به دوستان تحصیلی یا خانوادگی با..سربزند یا مثلا کلاسی را شروع کند .چیزی را یاد بگیرد واین ساعاتبه گونه ای باشد که هیچیک ازآن دو بی هم ودرتنهائی نباشند وهردو به میزان وشکلی که دوست دارندازآن ساعات شخصی استفاده کنندوبدون برنامه نباشندتاهمچنان درکنارهم زندگی خویش راادامه دهندولزومی باین نباشد که بخاطریکیاز اندو, چندین وچند تفاوت اخلاقی ونمونه سرگرمیها وشادیهائی را که برای هریک بنوعی ارزشمند ولازم است ازیکدیگر واززندگی هم حذف کنند وبجای آن دمق وبیحوصله کنارهم بنشینند وحرفی هم نداشته باشند بزنندچون برخی چیزها برای هریک ممکن است حتی مهم واساسی باشد مثلا آقا همیشه پیش ازازدواج بعداز آمدن از سرکار ساعاتی را به سالن ورزشی میرود وورزش میکند وحالچون ازدواج کرده این را اززندگی خود حدف کند که خانم تنها نباشد یا برعکس واگر اینگونه کارهائی برای این شخص مهم وحتی بستگی به خوب بودنوسرحال شدن روحیه ی اودارد چرا باید خانه مشترک زندانی شود بدور ازتفریحات سالم وباید درنظر داشت همیشه هم زن هم مرد نیاز دارند زمانی بدون همسر باشند وبا جنس خود سرکنند لذا لازم است بدانیم خانه زندان یا محل خداحتافظی باامیال وخواسته ها وسرگرمی ها وشادیهای ما با زندگی قبلی نیست بلکه همه چیز میتواند درتفاهمی درست وجود داشته باشد بیآنکه صدمه ای به دیگری وارد آید وجلوگیری ازهریک ازسوی هرکدام نیزر که باشد خودخواهی محص است که انسان توقع داشته باشد پسازازدواج مرکز همه چیز باشد وحتی دقیقه ای اجازه نداشته باشد که برای خود وبا اخلاقیات وعلاقمندی های خود زندگی کند اینکگونه چیزهاست که بیشترین اختلاف را درازدواج تولید میکند ودراگکثرز کشورهای دنیا تقریبا این مسئله حل شده است کهچگونه برنامه ریزی صورت گیرد که یکی فدای دیگری نشود وهردو بتوانند شادمانه وراضی درکنارهم زندگی کنندوبه جائی نرسند که به ناچار مجبوربه از هم پاشیدن یک زندگی شوندکه,با کنارگذاشتن مشکلاتی حاشیه, ورعایت حال یکدیگر میتواند همچنان برای هردودربسیاری مواقع تولید مسرت وشادی نیز کرده ویک زندگی آرام ودلپذیروموافق با یکدیگر راسبب شود
¤ برو... «حسین رخشانفر»¤
تو باید دستمو کوتاه کنی ازتاب موهات
تو بایدقلبمو راهی کنی بااخم نگات
تو بایداسممو همراهی کنی تانوک باد
یا یه شب گم کنی اونو لای آهنگ صدات
دل من گور عمومی همه آرزو هاس
هی نخون سنگشو که می گیره بارون چشات !
آخه تو غنچۀ نشکفته ای هستی ولی من
یه کویرم نمی خوام بخشکه تُو من ریشه هات
دل به من نده که من عاشق قلب عاشقم
نه واسه عاشقی جونم واسه یه کباب هات !
برواز پیشم برو کناراون که لایقه
تا بدونه قدرتو جون بده واسه خوبیات !
بزا باورش کنمکه خواب آشفته ای بود
اون شب وصل وتموم خنده های بی صدات !
¤ شعر از:«حسین رخشانفر»¤
باید توجهداشت که,اگردرزندگی مشترک پای فرزند وفرزندانی نیز,درمیان است وزندگی آنان نیز تحت الشعاع نوع زندگی ماست .درچنین زندگی مشترکی که,ازآن سخن گفتیم همچنان این دوشریک میبایست قادر باشندوالدین خوبی برای فرزند وفرزندان خودنیزباشندودرعین حال که زندگی شخصی وفردی خود را درکنارزندگی مشترک حفظ کرده اند باعث ناراحتی وعذاب یگدیگرنیزنشوندوبای بخاطر سپردکه دراین خانه ی مشترک انسان درسن جوانی وشادابی باهزاران آرزوواردزندگی میشودوتاروز پیری شریک وهمدم یکنفرمیشود که میتواند همه ی عمراوراعاشقانه دوست داشته باشدیازندگی سعادتمندی دررضایت بااوداشته باشدیابرعکس عمری به غم زندگی کندامااقدام به طلاق نیز نکندکه,دربسیاری موارداینگونه,است وطرفین استارت وشروع زندگی دوباره,راباعمری دریک زندگی غمناک بودن خواهان نیستندوبی توجه باینکه درزندگی هرروحیه ای راکه داراباشنددرنتیجه ی آن,خانه ی ایشان نیز همان روحیه راخواهدداشت عمری رابه غم,اندوه ودرافسردگی بسر بردن,سر میکننددرحالی که شاید باشروعی دوباره بتوانند دوست داشته باشند ودوست داشته شوندوهردوطرفین شایدبدون هم بااقدام به جدائی وشروع یک زندگی جدیددیگرقادرباشندانسانهای موفق وشادی شده وبه خوشی زندگی کنندوفرزندان موفق تری رانیزبه جامعه تحویل دهندودرکل زندگی انقدرارزشمنداست که تلاش آدمی میبایست براین نهاده شودکه درزندگی خودیک زندگی خوب ومطلوب وآرام رابرای خویش بسازیم که درآن آرامش روحی وجسمی ومعنوی ومادی مابحدی تکمیل شده باشدکه,احساس زندگی کردن احساسی خوشایند برای ماباشد نه روزمره گی بودن ویکنواختی کسل کننده ای که برای بیدار شدن درآن هیچ بهانه ای نداشته باشیم.درنتیجه ازدوا ج این امرمقدس وارزشمندرا می بایست بادقت وتوجهوهشیاری بسیاربه مرحله عمل دراور چراکه عمری زندگی درخوبی وبدی رادرپیش روداردوخوشبختانه دنیای کنونی آنقدربینش ودانش به جوانان امروزی داده است که پیش ازساختار خودوزندگی خویش وبدون امادگی ازدواج اقدام به,اینکارنکنند وکسی دیگررانیز دچارمشکلات عدیده ی زندگی ننماین باامید اینکه کانون گرم همه خانواده هادرسراسردنیالبریزازعشق وشادی وهمدلی وهمراهی وموفقیت باشد.آمین.
*- جفتت اگر پرید برای پریدن عجله نکن .*ارد بزرگ
*-همیشه بین خود و همسرت بازه ای را نگاهدار تا به خواری گرفتار نشوی .*ارد بزرگ
*- گسستن دو همسر می تواند خاندانی را از هم بپاشد .*ارد بزرگ
*-مردی که همسرش را به درشتی بیرون می کند ، به اشک به دنبالش خواهد دوید .*ارد بزرگ
پایان فرگرد همسر ●نویسنده:فرزانه شیدا●


   Home Improvement Projects
Click here to find experienced pros to help with your home improvement project.
Click Here For More Information
 

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

کتاب نقش ارد بزرگ و احمدشاه مسعود در تغییر نام افغانستان به خراسان

Posted  Image


نقش ارد بزرگ و احمدشاه مسعود در تغییر نام افغانستان به خراسان

گردآوری و پیشگفتار : شقایق شاهی




پیشگفتار :

سلام بی پایان خدمت همه هم وطنان تقدیم میکنم.

مدتها بود به میتینگ افغان سر نزده بودم رفتم تا ببینم چه گفتگوهای بین دوستان برقرار است که با نوشته علی احمد قندهاری ( که شخصا فکر می کنم ایشان همان دکتر سید خلیل الله هاشمیان باشد ) برخوردم .


نکته جالب و اندوهناک گپ ایشان و مصداقی که برای آن آورده بودند یعنی سخنان آقای دکتر سید خلیل الله هاشمیان ! سرشار از ناسزا و دشنام نسبت به آدمهای مهم و نام آشنایی همانند ارد بزرگ و احمد شاه مسعود بود .

تا جائیکه به یاد دارم احمدشاه مسعود هیچ گاه در مورد تغییر نام افغانستان نظر آشکاری نداده اند اما بنا بر دانش و خرد خود نام سخیف افغان ، که مال قبیله پشتون را شاید نمی پذیرفت . در مورد دانشمند دوراندیش ایرانی و دوست احمدشاه مسعود یعنی ارد بزرگ هم به همین ترتیب ، جای به خاطر ندارم که گفته ایی ، چیزی در مورد تغییر نام افغانستان داشته باشند . البته ایشان به نام قاره آسیا بر مناطقی که در حوزه فرهنگی ایران باستان است اعتراض دارند و می گویند آسیا و اروپا قاره کهن را تصاحب کرده اند و از کشمیر و پامیر تا مدیترانه و از خلیج فارس تا شمالی ترین قسمت دریای مازندران را هم سرحداد قاره کهن می دانند . نکته مهم این بحث اشاره ایست که به داستان فرزندان فریدون در شاهنامه می کنند که سلم و تور ( فرمانروایان اروپا و چین هستند) برادر بیگناه خود ایرج را که فرمانروای ایران است را می کشند تا بر ایران چنگ زنند ، ایشان بر این باور است این داستان همکنون رخداده است و قسمتی از قاره کهن در اختیار آسیا و قسمتی در اختیار اروپاست ...
ارد بزرگ پرده از رازی دیگر هم برداشته است و آن واژه استعماری جاده ابریشم است که در دل نظریه قاره کهن او قرار دارد و می گوید چین با این حربه سعی در گسترش حوزه نفوذ خویش را دارد ارد بزرگ می گوید چین از همین جاده فرهنگ ما همچون میترایزم که بعد ها در آنجا شد تائو و کنفوسیوس و همچنین شاهنامه فردوسی ما را 400 سال پس از سرودنش به دست مرد جاودانه فردوسی به سرقت برده و اسامی چینی بر شخصیت های آن نهاده اند و از جمله به رستم می گویند تانگ ! ارد بزرگ بر این جاده نام راه فرهنگها گذارده اند که مورد ستایش همگانی قرار گرفته است .

حال کجای نظرات ارد بزرگ و یا احمد شاه مسعود می تواند حامل این نظر دوستان پشتون ما باشد که اینان را متهم می کنند ؟

اما من توجه شما را به نکته بسیار مهم تری جلب می کنم !

تاریخ در دست تاریخ سازان و یا بهتر بگویم اسطوره هاست !

خراسان بزرگ سرشار بوده است از اسطوره ها ، اسطوره هایی نظیر فردوسی ، رودکی ، ابوعلی سینا ، ابوریحان بیرونی ، ابونصر فارابی ، خواجه نصیر الدین طوسی ، خواجه نظام الملک ، امام محمد غزالی ، ناصر خسرو ، خیام ، عطار ، بیهقی ، جامی ، کسایی مروزی ، امام فخر رازی ، خواجه عبدالله انصاری ، سنایی غزنوی ، ابو سعید ابولخیر ، مولوی ، دقیقی طوسی ، ملک الشعرا بهار ، شریعتی ، اخوان ثالث ، احمدشاه مسعود و ارد بزرگ .

دوستان پشتون و کج اندیش ما ، این روزها برای نابودی و ریختن آبروی احمد شاه مسعود سنگ تمام گذاشته اند و بدین منظور حتی از ناسزا گویی به پسر نوجوان او هم دریغ نکرده اند که مبادا در آینده پا در جای پای پدر بگذارد و همچو او موجب سربلندی افغانستان باشد .

مشکل پشتونها در این است که سنتها ، باورهای خرافی ، آداب و رسوم قومی و محلی و مذهبی و بی سوادی و عدم دسترسی به دانش وتخنیک معاصر وضع را به اینجا کشانده است .

حالا که احمد شاه نیست نوبت ارد بزرگ فرا رسیده است یاران پشتون ما با این که می دانند ریشه پدری ارد بزرگ در شیروان ( یکی از شهرهای شمالی خراسان ایران) می باشد و او هم ایرانی است باز هم در هراسند که مبادا با تغییر نام افغانستان به خراسان این تنها اسطوره سرزمین پهناور خراسان امروز مشکل زا باشد پس باید به هر ترتیب او را هم نابود کنند . همانگونه که در سطور ادامه خواهید خواند می گویند : احمدشاه یک جنایتکار و خائن بود و جماعت در پرده نشین ارد بزرگ هم فکر می کنند قوم افغان بر می گردد به دونیم صدسال پیش و استانی از ایران می گردند .

این برخورد سفسطه آمیز گویای ترسی در نهان است آنها می ترسند دوران باجگیریشان از اقوام دیگر با تغییر نام افغانستان به خراسان پایان پذیرد آنها می خواهند به هر ترتیبی که هست تاریخ باشکوه و افتخارات کابل ، هرات ، بدخشان و مزار .... را به پای نظام قبیله ایی و شتربان خویش قربانی کنند .جماعت ارد بزرگ پرده نشین است ! یا ملاعمر پشتون ؟!

من فکر می کنم هنوز هم دستان استعمار پیر در کار است و نمی گذارد افغانستان متحد و یکپارچه شکل کامل بگیرد .

پشتونها می خواهند زبان اجدادی ما را از ما بگیرند و تعصبات قومی و مذهبی خویش را بر ما روا دارند

یادشان رفته که آنها حتی با کمک عربستان ، امارات و پاکستان هم نتوانستند . ما همیشه در مقابل اقوام متهاجم و بربری و وحشی ،ناقل و مستبد به مبارزه برخواسته ایم .

بنای اقوام دیگر در مقابل پشتونها احترام متقابل است نه زاری و خواری !!

هزار انگلیس هم دیگر نمی توانند ما را به قربانگاه پشتونها بکشانند . دوران شتر سواران به پایان رسیده است و سرزمین ما هزاران اسطوره در آستین دارد . در سطور زیر خواهید خواند که یکی از پشتونها تلویحا کشته شدن احمد شاه مسعود را یکی از افتخارات پشتونها می داند حال آنکه به راستی اگر این داستان به ثبوت می رسید اوضاع افغانستان از آسمان تا زمین با حال فرق می کرد . و خیلی زودتر مرز جدایی بین ما کشیده می شد . اسرار بر سلطه جویی قوم بدوی پشتون دیوار بلندتری مابین ما خواهد کشید و کار اشتراکی اقوام ما با پشتونها به پایان می رسد . امیدوارم از تخم قبیله سالاری خود برون آئید .

شقایق شاهی


ادامه کتاب در آدرس زیر :
http://tajikam.com